88/3/10
6:43 ع
بنام خدا
نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق، فرزندش را در آغوش می فشارد.
گریه کن، تو حق داری گریه کنی. شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای.
فرزند دلبندت را. کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و حتماً از تو بیشتر، برایت دلتنگی می کرده.
گریه کن سرباز، گریه کن تا سبک شوی...
گریه کن، بخاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند، و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به این لباسها.
88/3/10
6:31 ع
88/3/10
5:43 ع
روزی گرگی در دامنه کوه
متوجه غاری شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند. گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد
که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید
کند. بدین سبب، در مقابل خروجی غار کمین کرد.
روز اول، گوسفندی آمد.
88/3/10
5:8 ع
88/3/5
12:56 ع
این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال ???? شده .
توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره.
*****************