سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

87/5/30
8:22 ع



روزی دختر کوچکی از مرغزاری می گذشت. پروانه ای را دید بر سر تیغی گرفتار. با احتیاط تمام پروانه را آزاد کرد. پروانه چرخی زد. پر کشید و دور شد . پس از مدت کوتاهی پروانه در جامه پری زیبایی در برابر دختر ظاهر شد و به وی گفت: به سبب پاکدلی و مهربانیت. آرزویی را که در دل داری بر آورده می سازم. دخترک پس از کمی تامل پاسخ داد: من می خواهم شاد باشم.

پری خم شد و در گوش دخترک چیزی زمزمه کرد و از دیده او نهان گشت. دخترک بزرگ می شود. آن گونه که در هیچ سرزمینی کسی به شادمانی او نیست. هربار کسی راز شادیش را می پرسد با تبسم شیرین بر لب می گوید: من به حرف پری زیبایی گوش سپردم. زمانی که به کهنسالی می رسد. همسایگان از بیم آنکه راز جادویی همراه او بمیرد. عاجزانه از او می خواهند که آن رمز را به ایشان بگوید: به ما بگو پری به تو چه گفت؟ دخترک که اکنون زنی کهنسال و بسیار دوست داشتنی است. لبخندی ساده بر لب می آورد و می گوید: پری به من گفت همه انسانها با همه احساس امنیتی که به ظاهر دارند. به هم نیازمندند!.

« ما همه به هم نیازمندیم . »




  

87/5/28
12:9 ع

<*مرگ

مرگ را در آستانه دوست دارم. مرگ بهتر است در آستانه باشد. آستانه کودکی، آستانه جوانی، آستانه پیری...
اصلاً‌ چه معنی دارد که چیزی را تجربه کنی و بعد مجبور شوی از آن دل بکنی... همیشه تلخ ترین ها به یاد ماندنی ترند و همینطور شیرین ترین ها... اصلاً بهتر است بگویم همه "ترین ها" به یاد ماندنی اند.
تلخ ترین حادثه زندگی ام مرگ خودم بود... در آستانه جوانی ، شاید هم در آستانه کودکی، درست یادم نیست. حافظه ام تا آنجا ها یاریم نمی کند. مدت زیادی از آن دوران گذشته...!!! لحظه ای قبل تر از مرگم را درست به خاطر دارم... چشمانم دنبال پرنده ای می دویدند که پرواز را تازه آموخته بود،‌ می خواستم به دنبالش از خیابان بگذرم که... که...، مرگ همیشه بی خبر می آید، یک مهمان ناخوانده...!! مغزم مرده بود و به همین دلیل بود که دستوری برای حرکت دریافت نکردم وگرنه پرنده را تا انتهای مسیرش دنبال می کردم،‌ دیگر حتی قلب هم نداشتم...،‌تازه آنموقع بود که فهمیدم قلب وجود خارجی ندارد. وقتی قلبم مرد همه احساسهایم نیز با او مردند... سبک شده بودم از همه دوست داشتنها و دوست داشتنی ها... حتی آنموقع هم کسی برایم گریه نکرد...، ‌انگار فکر نمی کردند که مرده باشم، ‌صدای قلبم می رفت تا جمعی را از توهم زنده بودنم پر کند، ‌اما به وضوح برایم روشن بود که مرده ام و این تلخی تمامی وجودم را به لرزه می انداخت...
هنگامی خبر مرگم را شنیدند که به اندازه تمامی دنیا دیر شده بود...!!! قلبم برای کس دیگری شده بود،‌ چشمهایم و ... همه چیزم. کم مانده بود روحم را نیز از من بربایند، اما نشد،‌ آخر من زودتر آنجا را ترک گفته بودم. ولی...،‌کاش می شد بفهمم قلبم اینبار قرار است دستور دوست داشتن چه کسی را بگیرد یا اینکه... یا اینکه چشمانم قرار است با دیدن چه کسی دوباره قلبی را به لرزه اندازند...
قبل از مردنم به مرگ از دید دیگری می نگریستم، همیشه در اندیشه هایم مرگ سیاه بود، ‌اما درواقع سفید بود،‌ همچون بکارت اولین اشعه خورشید که آرام و بی صدا آسمان را در می نوردد تا قدم در کوچه های صبح بگذارد...
مرگ آخرین تجربه زندگیم شد،‌ ولی کاش اولین اش بود، تازه زندگی را فهمیده بودم اما...، ناخودآگاه یاد این جمله افتادم " ناگهان چقدر زود دیر می شود " و به راستی که چقدر زود دیر شده بود...


  

87/5/28
12:7 ع

<مرد نابینا

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:
من کور هستم لطفا کمک کنید...
روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود...
او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد:
چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد...
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
----
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است،
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است.... لبخند بزنید



  

87/5/28
12:4 ع

خانه گمشده

فقط تصور کنید که بتوانیم سن زمین را که غیر قابل تصور است ، فشرده کنیم و هر صد میلیون سال آن را یک سال در نظر بگیریم ! 
در اینصورت کره زمین مانند فردی 46 ساله خواهد بود!
هیچ اطلاعی در مورد هفت سال اول این فرد وجود ندارد و در باره ی سالهای میانی زندگی او نیز اطلاعات کم و بیش پراکنده ای داریم !
اما این را میدانیم که در سن 42 سالگی ، گیاهان و جنگلها پدیدار شده و شروع به رشد و نمو کرده اند.اثری از دایناسورها و خزندگان عظیم الجثه تا همین یکسال پیش نبود ! یعنی زمین آنها را در سن 45 سالگی به چشم خود دید و تقریبا 8 ماه پیش پستانداران را به دنیا آورد .
در اوایل هفته ی پیش میمون های آدم نما به آدمهای میمون نما تبدیل شدند! و آخر هفته گذشته دوران یخ سراسر زمین را فرا گرفت .
انسان جدید فقط حدود 4 ساعت روی زمین بوده و طی همین یک ساعت گذشته کشاورزی را کشف کرده است !!!
بیش از یک دقیقه از عمر انقلاب صنعتی نمی گذرد و...
حال ببینید انسان در این یک دقیقه چه بلائی بر سر این بیچاره ی 46 ساله آورده است !!!
او طی 40 دقیقه ی بیولوژیکی از این بهشت یک آشغالدانی کامل ساخته است .
او خودش را به نسبتهای سرسام آوری زیاد کرده ، و نسل 500 خانواده از جانداران را منقرض کرده است!سوختهای این سیاره را مال خود کرده و همه را به یغما برده است!
و الان مثل کودکی معصوم و بی تقصیر! ایستاده و به این حمله ی برق آسا نگاه می کند!!!!!!!!!!!!



  

87/5/28
12:2 ع

<مرگ همکار

یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنیم.?
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آن‌ها در اداره مى‌شده که بوده است.
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مى‌شد هیجان هم بالا مى‌رفت. همه پیش خود فکر مى‌کردند: ?این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!?
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشکشان مى‌زد و زبانشان بند مى‌آمد.
آینه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصویر خود را مى‌دید. نوشته‌اى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
?تنها یک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید زندگى‌تان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقیت‌هایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مى‌توانید به خودتان کمک کنید.
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدین‌تان، شریک زندگى‌تان یا محل کارتان تغییر مى‌کند، دستخوش تغییر نمى‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مى‌کند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مى‌باشید.
مهم‌ترین رابطه‌اى که در زندگى مى‌توانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکن‌ها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیت‌هاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آن‌ها اعتقاد دارد را به او باز مى‌گرداند. تفاوت‌ها در روش نگاه کردن به زندگى است.


  

87/5/28
11:46 ص


  انتخاب
روزی معلم و شاگردی در یک مزرعه پر از گل در زیر درختی نشسته بودند. ناگاه شاگرد پرسید: مدتی است که سوالی فکرم را مشغول ساخته است آیا شما میتوانید مرا راهنمایی کنید؟

معلم لبخندی زد و گفت خوشحال خواهم شد اگر بتوانم.

شاگرد گفت چگونه میتوانیم شریک روح و زندگی خود را بیابیم؟؟

آموزگار مدتی فکر کرد و سرانجام گفت: سوال سخت و در عین حال آسانی است. و سپس به مزرعه روبرو اشاره کرد و گفت: همانطور که می بینی در این مزرعه گلهای بسیاری روییده است. شروع به حرکت کن و هرگاه به زیباترین گل رسیدی آنرا بکن و برای من بیاور. اما به یاد داشته باش که اجازه نداری به عقب برگردی همیچنین تنها میتوانی یک گل بکنی . حال برو!

شاگرد حرکت کرد و پس از مدتی برگشت معلم به او گفت: تو باز گشتی اما من گلی در دستهایت نمیبینم؟

شاگرد جواب داد: در مسیر حرکتم گلهای زیادی دیدم. امام با خود فکر کردم شاید بهتر و زیباتر از این گل هم باشد پس به حرکت ادامه دادم و آنگاه زمانی رسید که خود را در پایان راه دیدم و چون گفته بوددید که نباید به عقب بازگردم پس دست خالی بازگشتم.

معلم گفت برای یافتن شریک زندگی هرگز مقایسه نکن و امیدوار نباش که شخص بهتری را می یابی. این تنها وقت تلف کردن است چرا که زمان به عقب باز نمی‌گردد.

سعی کن شریکت را همانگونه که هست بپذیری!


  

87/5/22
2:57 ع




 زندگی  مثل نوشیدن قهوه است



گروهی از فارغ التحصیلان پس از گذشت چند سال 

و تشکیل زندگی و رسیدن به موقعیت‌های خوب 

کاری و اجتماعی طبق قرار قبلی به دیدن یکی از اساتید 

مجرب دانشگاه خود رفتند. 

بحث جمعی آن ها خیلی زود به گله و شکایت از 

استرس‌های ناشی از کار و زندگی کشیده شد.

استاد برای پذیرایی از میهمانان به آشپزخانه رفت و 

با یک قوری قهوه و تعدادی از انواع قهوه خوری های 

سرامیکی، پلاستیکی و کریستال که برخی ساده 

و برخی گران قیمت بودند بازگشت. 

سینی را روی میز گذاشت و از میهمانان خواست 

تا از خود پذیرایی کنند.

 

پس از آنکه همه برای خود قهوه ریختند استاد گفت: 

اگر دقت کرده باشید حتما متوجه شده‌اید که 

همگی قهوه خوری‌های گران‌قیمت و زیبا را برداشته‌اید

 و آنها که ساده و ارزان قیمت بوده اند در سینی باقی 

مانده‌اند. البته این امر برای شما طبیعی و بدیهی است.

سرچشمه همه مشکلات و استرس‌های شما هم 

همین است. شما فقط بهترین‌ها را برای خود می‌خواهید.

 قصد اصلی همه شما نوشیدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوری‌های بهتر 

را انتخاب کردید و البته در این حین 

به آن چه دیگران برمی‌داشتند نیز توجه داشتید. به این 

ترتیب اگر زندگی قهوه باشد، شغل، پول، موقعیت 

اجتماعی و … همان قهوه خوری‌های متعدد هستند.

 آنها فقط ابزاری برای حفظ و نگهداری زندگی‌اند، اما 

کیفیت زندگی در آنها فرق نخواهد داشت .گاهی، آن 

قدر حواس ما متوجه قهوه‌خوری هاست که اصلا طعم و 

مزه قهوه موجود در آن را نمی‌فهمیم. 

پس دوستان من، حواستان به فنجان‌ها پرت نشود … 

به جای آن از نوشیدن قهوه خود لذت ببرید.



  

87/5/22
2:52 ع

87/5/22
2:48 ع

<

 


 کودک و خدا

 

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از بین تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه؟ کودک گفت: 
اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم واینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. کودک ادامه داد: من چطور می‌توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها نمی‌دانم. خداوند گفت:

 فرشته تو زیباترین و شیرین‌ترین واژهایی را ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. کودک با ناراحتی گفت: وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم؟ اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: فراشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد وبه تو یادخواهد داد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده‌ام که در زمین انسان‌های بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ فراشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. کودک با نگرانی ادامه داد: من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد گفت: فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه باز گشت نزد من را خواهد آموخت، گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود. 

کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سئوال دیگر از خدا پرسید: خدایا اگر من باید همین حالا بروم، نام فرشته ام را به من بگو!؟ خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد به راحتی می توانی اورا ناجی صدا کنی ...


  

87/5/22
2:45 ع

<

 

مادر 
 
  در روز مادر مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی
 
 برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

وقتی از گل فروشـی خارج شد، دختری را دید که روی جـدول خیابان نشستـه بود 
 
و هق هق گریـه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: دختر خوب، چرا گریه
 
 می کنی؟

دختر در حالی که گریه می کرد، گفت: می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز 
 
بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار می شود. مرد لبخندی زد 
 
و گفت: با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند، مرد به دختر گفت: "مادرت کجاست؟ 
 
می خواهی تو را برسانم؟ 
 
دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.

مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.

مرد دلش گرفت، طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و 200 
 
کیلومتر رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.



  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
مردمک ، mar2mak ، a ، Mar2makمردمک ، http://mar2mak.tk/ ، آآ ، رجب ، ایران ، afra ، افتخار ، معجزه ، شیعه ، mar2mak.parsiblog.com ، نماز توبه ، نماز مشکل گشا ، نوح ، نوروز ، نوروز یک جشن ملی ، هدیه خدا ، هر چه بنده بخواهد اجابت می­شود. ، هرگاه بنده ای مرا بخواند ، هزار راز ، هفت قانون معنوی موفقیتmar2mak مردمک ، هفده ربی ، همانند سیب باش ، وامان از غش ، وبلاگ مردمک ، ورسیدن به ارزو ها ، وصیت نامه داریوش هخامنش ، وصیت نامه مولانا ، وصـیـت نامـه ی داریـوش کـبـیـر ، وولادت امام رضا ، یاد گرفتم که ، یک سکوت ، کارمندان ایده‌های خوب ندارند ، کارنامه مدرسه ، کسی واقعا خدا را دوست دارد ، کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمی برد! ، کلیپ ولادت امام رضا علیه السلام کلیپ ولادت امام رضا علیه السلام ، mardomak ، آ َAصمصام در مجلس نیایش ، شیفتگان شریعت علمی علوی ، صدای تاختن ، صدای شکستن اقتصاد ایران ، ضد وهابیت ، عاقبت کار ، عالم ، عباس ، عبدالعظیم ثواب زیارت ، عزت نفس ، عشق ، عطشان ، عظمت ، علامت @ ، علت پیشرفت ژاپنی‌ها را بدانید ، علم ، علی ، علی مولود کعبه ، عوامل عمده شکست مدیریت mar2mak ، عیسیی ، فراموش ، فردوسی و حب اهل بیت ، فرشته ها زن هستند ، فروش کوکاکولا در خاورمیانه ، فقر ، فهمیدن ، قابوس‌نامه ، قاتل حضرت زهرا کیست؟ ، قدر یک سیب ، قدم اول ، قرائت ، قصه عادت ، قلب ، قلب مومن جزیره خضراء است ... ، قیصر روم ، کبوتر ، کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ ، کسی که می خواهد اهل معرفت شود ، کلاغ و طوطی ، کلمات کلیدی: ، کهن ، کویر ، گرگ ، گریه کن ، گزیده یی از قابوسنامه ، لایق ، لیلة الرغائب ، لیلی مجنون ، ماجرای اسب ابی و لاک پشت(کمتر زچوبی نیستی....) ، مانع موفقیت ، مبادا رها کنی ، مترسک ، متفاوت ، محرم ، مدیران اسباب بازیهای جدید نمیخرند ، مدیران اشتباه نمیکنند ، مدیران روزنامه نمیخوانند، ، مدیران فراموش نمیکنند ، مدیران نمیخوابند ، مرحوم قاضی (ره) و حضرت امام خمینی (ره) ، معجزه زندیگیت ، معلم مردمک mar2mak ، معلول ، مکه ، مناظره میان (شیخ مفید )و عالم سنی ، منهج الصادقین ، مهمان خدا ، موبایل زدگی در ایران ، موسم است،حج کن! ، موعظه آیت الله جوادی آملی ، مولود کعبه ، موهبت الهی ، میلاد ، میلاد پیامبر مهربانی ، نابودگر ، ناتوانی شاه ، نخستین روز امامت امام عصر علیه السلام ، نذر آرایشگر ، نقش انگشتر ، نماز امام رضا... ، آخرین کلمات ، آدم کربلا ، آزادی ، آفرین به حسادت! ، آن ها به جبهه رفتند ، اینها شدند طلبکار ، آنجا بهشت نیست، دوزخ است. ، آیا میدانید: ، اا ، ابولفظل ، ارزش ، از امام هادی(ع) نقل شده است ، از قیود ، ازادی ، مردمک وبلاک ، مردمک وبلاگ ، مردمک ، مردمک mar2mak ، مردمک چشم ، مردمک، اهل آسمون، رحم، اهل زمین، mar2ma.tk ، مشکل فضا یی ، مشکلات زندگی ، مصر ، افتخار شیعه ، السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا علی ‌بن ‌موسی‌ ا ، المتمسکین بولایت امیر المومنین علی ابن ابیطالب (ع) ، امام حسن ، امام حسین از دیدگاه افراد مشهور ، امام رضا ، امام زمان ، امام صادق ، امام صادق ادعای دوستی ، امام محمر باقر ، امروز ، امن ، انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم است: ، او چه کسی ، اولین لعن کنندگان به آن دو اهل بیت بودند ,وبلاگ مردمکmar2mak, ، ایا ظاهر شما به کارتان صدمه می زند؟مردمک mar2mak مردمک ، ، Aآ کوچک کردن دنیا ، f ، َmar2mak ، mar2mak با 8 سوال در مورد حیوانات خود را بشناسید! ، mar2mak بوی محرم می آید ، ‌ علی ، "این الرجبیون" ، "نوروزتان نوروح باد " ، .parsiblog ، ? نکته‌ای که در نو‌آوری شرکت گوگل ، ،حجاب/ بهشت وحور/مناجات/مردمکmar2mak// ، 10 نکته مهم جهت حفظ آراستگی یک مرد مردمک mar2mak ، 10 کلید طلائی برای خلق زندگی ای که آرزویش دارید ,مردمکmar2mak ، 13 رجب ، رزق وروزی ، رستم ، رسم خوردن ماهی در شب نوروز ، رنگ دروغ ، روانشناسی رنگ‌ها mar2mak مردمک ، روزی دادی رایگان بیامورز رایگان که توخدایی نه بازرگان دانایی ده ، روزی نیز دهد ، ریسک ، زبان عربی ، زسفیر سابق انگلیس ، زمان زیادی نداری ، زندگی یک گل سرخ است ، زیبایی رایگان است مردمک mar2mak ، سال 2012 چه بر سر زمین خواهد آمد؟ ، سالروز شکافتن هر ساله ی کعبه مبارک باد ، ستاره ، سرنوشت برگ ، سعی ، سفید ، سوتک ، سوره حمد ، سیاه وسفید ، ش ، شاخه ی حیات ، شاگرد و راهب پیر ، شب یلدا ، شتر مرغی ، شجاعت ادامه دادن زندگی ، شرم ، شروع بلا ، شعبان ، شفاعت بی حد ومرزحضرت زهرا/مردمک/http://mar2mak.tk/ ، شکاف کعبه ، شگرد آیت‌الله مدرس برای کسب در آمد ، شما خدا هستید ، شمع ، شهادت پیامبر اکرم ص ، شهید ، شور ، شیرجه ، بدون شرح ، بزرگترین حکمت چیست ، بسم الله الرحمن الرحیم ، بندگان نیک خدا ، به طفیل ذوات مقدس محمد ، ایلیا ، شبر ، شبیر و فاطمه علیهم السلام ، بهترین راه ، بهشت در روح ، بوی محرم می آید ، بی نیازی ، بیل گیتس و جنرال موتورز ، پشتکار ، پنج کار برای دوری از گناه ، پند حکیانه در باب مشارکت با نزدیکان ، ت ، تئوری 30 دقیقه ایmar2mak ، تا بهشت دو قدم راه ، تاثیر سوره حمد ، تحیت بر ملائکه ، تست جدید روانشناسی با 8 سوال در مورد حیوانات خود را بشناسید! ، تشابه ذهن احمق و مردمک چشم ، تشکر به معنای حقیقی بی ریا خالص ، تفسیر امام رضا (ع) از قرآن کری ، تلاش ، تنها یک موعظه ، تنهایی ، تولد ، ثواب ، جان ، جایگاه ، جرم چیدن گل ، جواز بهشت ، چتر لطف و مرحمت الهی ، چرا آدمى گاهى مطالبى را که مى داند به یاد نمى آورد. ، چرا به غرق گناه شدن خوشنود شدیم ، چشمه ، چفیه ، چه کسی یا کسانی وموجبات شهادتش را فراهم کردند ، چو بیشه تهی ماند از نره شیر ، حب علی(ع) ، حجاب درایین زرتشت ، حداقل شرط لازم برای موفقیت . ، حدیث امام رضا(ع) ، حرفهایی برای نگفتن ، حضرت زهرا ، حضرت زینب کبری :روز پرستار :فرشتگان سفید پوش ، حضرت علی اکبر علیه السلام ، حکایتی از آیت الله قاضی و آیت الله خوئی ، حمد سوره حمد نماز صبح ، حکمت خدا ، خدا را دوست دارم ، ، خدا همه جا هست ، خری در چاه // ، خسته آور ، خطر ، خورشید ، داستان دختر نمرود و حضرت ایراهیم علیه‌السلام و آتش ، داستان مداد ، داستان مدیریتی ، دانشگاه استنفورد ، دانشنامه رشد ، دانه عشق ، دختر خانم ودو راهب ، در بسته باز کردن ، دروازه بهشت ، دریا ، دست هایی مقدس ، دعا از نیزه کارگرتر اس ، دل ، دلیل تنهایی ما... ، ده روش غلط مدیریت مردمک mar2mak ، دو تیپ افراد سازمانی ، دیار قوم لوط ، دیروز امروز خدا بخیر کنه فردا را ، دین و مذهب جن : ، دیوار شیشه‌اى ، دیوانه ، ذهن ، ذهن احمق ، راز موفقیت ، راز موفقیت در زندگی ، رازی نهان ، راه نجات mar2makمردمک ،
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ