آ
فرهنگ اصطلاحات
آب از آب تکان نخوردن: حادثه ای رخ ندادن, رخ ندادن جنجال و هیاهویی که احتمال بروز آن کم و بیش مسلم بوده است.
آب از لب و لوچة کسی راه افتادن: شیفته و فریفته شدن, به نهایت طمع افتادن.
آب خوش از گلوی کسی پایین نرفتن: با سختی و مشقت بسیار گذراندن.
آب زیر پوست کسی دویدن: پس از بیماری و لاغری اندکی چاق شدن.
آب شدن و به زمین رفتن: گم شدن و ناپدید شدنم از میان رفتن و نابود شدن.
آب کسی با کسی در یک جوی نرفتن: با هم نساختن, هم سلیقه و همفکر نبودن.
آب ها از آسیاب افتادن: فرونشستن هیاهویی که به دنبال حادثه ای برخاسته باشد. از یاد رفتن ماجرایی که در زمان خود جنجالی ایجاد کرده باشد.
آب درآمدن ـ از: نتیجه دادن, واقع شدن, حاصل شدن.
آب و آتش زدن ـ خود را به: به هر وسیلة سخت و پر خطر متوسل شدن, برای رسیدن به مقصود خود را به مخاطره افکندن, هر خطری را استقبال کردن.
آبگاه: مثانه.
آب و تاب: تکلف, پیرایه, لفت و لعاب.
آب و تاب ـ با: با شرح و تفصیل.
آب و جارو: رفت و روب و آب پاشی.
آبروریزی: رسوایی, افتضاح.
آبروریزی بارآوردن: باعث رسوایی شدن, افتضاح بارآوردن.
آخر سر: بار آخر, نوبت نهایی, سرانجام, آخر کار.
آذین بستن: زینت کردن دکان ها و بازارها در روزهای جشن و شادمانی.
آرزو به دلی: آرزویی که برآوردنش به هیچ وجه مقدور نیست.
آروغ زدن: صدایی مخصوص که اغلب پس از نوشیدن مشروبات یا غذای زیاد از دهان خارج می شود و از لحاظ اصول معاشرت نوعی بی نزاکتی به حساب می آید.
آسمان غرمبه: رعد, صدای رعد, آسمان غرش,آسمان غره.
آس و پاس: در نهایت فقر و تهی دستی بودن.
آسیاب: محلی که در آن گندم را آرد می کنند.
آش برای کسی پختن: برای کسی توطئه ترتیب دادن, برای اذیت و تنبیه کسی تصمیمی گرفتن و تدارکی دیدن.
آشپزباشی: رییس آشپزها.
آشنایی ندادن: در حضور آشنایی خود را به بیگانگی زدن.
آش و لاش: متلاشی, له و لورده, زخم و جراحت بزرگ.
آفتابی کردن ـ خود را: خود را نشان دادن.
آفتاب زردی: غروب آفتاب, هنگامی که آفتاب در افق به رنگ زرد در می آید.
آه از نهاد کسی برآمدن: غایت تأسف و تحسر دست دادن.
آه در بساط نداشتن: بی چاره و بی نوا بودن.
آه نداشتن که با ناله سودا کردن: سخت بی چیز و تهی دست بودن.
آیین بندی: آذین شهر, شهرآرای.
الف
ابرو برداشتن ـ زیر: برداشتن موهای زائد ابرو در زنان به منظور آرایش.
اته پته کنان: با لکنت حرف زدن.
اجاق کسی خاموش شدن: بی فرزند شدن, بلا عقب ماندن.
اجاق کسی کور بودن: فرزند نداشتن, نازا بودن, عقیم بودن.
اجاق کور: آن که فرزند ندارد, بلا عقب.
اجق وجق: چیزی رنگارنگ, به رنگ های بسیار تند و زننده. لباسی که هر جزء آن به رنگی دیگر است و ترکیبی ناهماهنگ و زننده ایجاد کرده است.
اجل معلق: مرگ ناگهانی.
احدالناس: کسی, احدی, فردی.
ادعا کردن: مدعی بودن.
ارزیدن: ارزش داشتن.
از و جز: التماس و گریه و زاری.
از و جز افتادن ـ به: با نهایت درماندگی و لابه و زاری یاری و رحم طلب کردن.
اژدها: ماری افسانه ای و عظیم که آتش از دهان خود بیرون می داده است.
اسم و رسم: نام و مقام, شهرت و اعتبار.
اشتباه درآمدن ـ از: به خطای خود پی بردن.
اشرفی: سکة طلایی که سابقاً در ایران رواج داشته.
اشک شوق: گریة شادی.
اصل کاری: قسمت عمدة کار, آن کار یا آن کس که در مرحلة اول اهمیت قرار دارد.
اصل مطلب: مقصود اصلی.
اطلس: پرنیان, پارچة ابریشمی.
افاده: تکبر, تکبر فروشی.
افاده آمدن / افاده فروختن: کبر ورزیدن, تفرعن.
افتان و خیزان: آهسته و به حالت افتادن و برخاستن راه رفتن.
افسون: سحر, جادو.
افلاس: ناداری, تنگدستی.
افلاس افتادن ـ به: به ناداری دچار شدن, به تنگدستی گرفتار آمدن.
اقبال: بخت, طالع.
الا: مگر, به جز.
الا و بلا: به خدا که این است و غیر از این نیست.
الا و للا: الا و بلا.
التماس: درخواست تضرع آمیز.
القصه: قصه کوتاه, سخن کوتاه.
الک: غربال.
النگو: دستبند, حلقه ای از فلزات گران بها که زنان برای زینت خود به مچ دست هاشان می کنند.
امان راه را بریدن: بخش عمدة راه را طی کردن.
امان کسی را بریدن: کسی را مستأصل کردن, درمانده کردن.
امان خدا گذاشتن ـ به: چیزی را رها کردن و آن را به امید خدا و به دست روزگار سپردن.
امان بودن ـ در: در پناه بودن.
امرار معاش: گذراندن زندگی از طریق کسب و کاری.
امر و نهی: فرمودن و باز داشتن کسی را از کاری.
امن و امان: ایمن و محفوظ.
انبان: کیسه ای بزرگ از پوست دباغی شدة گوسفند.
انداختن: قطع اعضای بدن.
انس: مردم, آدمیان.
انگار: مثل اینکه, خیال کن, فرض کن.
انگشت به دهن ماندن: متحیر شدن.
انیس و مونس: همدم و یار.
اوقات تلخی: عصبانیت, ترش رویی, عبوسی.
اولاد: فرزندان, فرزند.
اول و آخر: سرانجام, عاقبت, به هر حال.
اهل: مقیم, ساکن, باشنده.
اهم و اوهوم: سر و صدایی که کسی برای اعلان حضور خود ایجاد می کند.
ایلخی بان: محافظ و نگهدارندة رمة اسب.
این ور آن ور: این طرف آن طرف, این سو آن سو.
ب
بابا قوری: نوعی کوری که چشم آماسیده و به رنگ چشم مرده در می آید, کسی که تخم چشم او برآمده و نفرت انگیز است و آن را شوم می دانند.
باب دندان: چیزی که مناسب حال و باب طبع باشد, مطابق میل, دلچسب.
باجی: کلمه ای است برای خطاب به زن ناشناس.
باد رفتن ـ بر: از دست رفتن, تلف شدن, نیست و نابود شدن.
باد (فنا) دادن ـ به: هدر دادن, حرام کردن.
به باد کتک گرفتن: یکریز کتک زدن.
بارآوردن: سبب شدن, ایجاد کردن, نتیجه دادن.
بار انداختن: توقف کردن, ماندن, اقامت گزیدن.
بار خود را زمین گذاشتن: وضع حمل کردن, زاییدن.
بار سفر بستن: تدارک سفر دیدن.
بار گذاشتن: گذاشتن دیگ محتوی مواد غذایی بر روی اجاق.
بار و بندیل: اسباب و بساطی که اشخاص با خود می برند.
بار نرفتن ـ زیر: قانع نشدن, نپذیرفتن.
باری از دوش کسی برداشتن: از زحمت و رنج کسی کاستن, از مشقت کسی کم کردن.
بارو: دیوار قلعه, حصار, باره.
باز: پرنده ای شکاری و تند پرواز که چنگال های قوی و منقار مخروطی کوتاهی دارد.
بالا: قد, قامت.
بال بال زدن: از درد یا بی قراری به پیچ و تاب افتادن.
بای بسم الله: اول هر چیز, ابتدای امر.
بپا: به هوش باش, متوجه باش, مواظب باش.
بخت: اقبال, شانس.
بخت برگشته: تیره روز, سیاه بخت.
بخت خود پشت پا زدن ـ به: فرصت مناسب و توفیق آمیزی را از دست دادن, از خوشبختی مسلمی چشم پوشیدن.
بخیه زدن: کوک زدن, دوختن.
بد به دل راه ندادن: خیال بد نکردن, به تردید دچار نشدن.
بد ترکیب: زشت.
بد جنس: بد ذات, بد طینت, بد نهاد.
بد چشم: مردی که به زنان نامحرم به نظر شهوت نگاه کند.
بد زبان: بد دهن, دشنام دهنده, بد سخن.
بد قلق: بد ادا, بد عادت, بهانه گیر, بد سلوک.
بدک: نه چندان بد.
بد و بی راه: حرف های زشت. ناسزا, سخنان نامربوط و رکیک.
بد هیبت: زشت, بد قیافه و زمخت.
بربر نگاه کردن: خیره نگریستن.
بر بیابان: بر و بیابان.
بر: سینه.
برملا: آشکار.
برملا کردن: آشکار کردن, فاش کردن.
بر و بیابان: دشت و صحرا.
برو بیا: رفت و آمد, دم و دستگاه.
برو بیا راه انداختن: آمد و شد بسیار راه انداختن و پذیرایی کردن.
بر و رو: هیکل و چهره, قد و قامت.
بروز دادن: اسرار فاش کردن, سری را آشکار کردن, لو دادن.
بر وفق مراد: مطابق میل.
بزک دوزک: بیان آرایش زنان با لحن شوخی.
بزک کردن: آرایش کردن زنان.
بزن و بشکن: هیاهو و شلوغی حاصل از شادی و طرب.
بزن و بکوب: ساز و آواز و رقص در مجلس بزم.
بساط چیزی را راه انداختن / پهن کردن: وسایل آن را مهیا کردن.
بساط راه انداختن / در آوردن: الم شنگه راه انداختن, رسوایی و مرافعه به بار آوردن.
بسم الله: جمله ای است که هنگام تعارف به کار می رود و گاه معنی بفرمایید و میل کنید می دهد.
بشکن زدن: برآوردن صدایی آهنگ دار از میان انگشتان دست به قصد شادی.
بشور:بشوی.
بغ کردن: اخم کردن و ترش رو نشستن, عبوس شدن.
بغ کرده: عبوس, روی در هم کرده, خشمگین.
بغل: کنار, پهلو.
بغل زدن: کسی یا چیزی را در آغوش گرفتن, بغل گرفتن.
بکوب: با شتاب, تند.
بگو مگو: جر و بحث, مشاجره.
بگو مگو کردن: جرو بحث کردن, مشاجره کردن.
بلد: راهنما, کسی که به عنوان شناسندة راه با کسی یا عده ای همراه می شود, بلد چی.
بلد بودن: دانا و عالم بودن, وارد بودن, آگاه بودن.
بلند بالا: قد بلند, بلند قامت.
بله بران: قول و قرارهای قبل از عروسی بین خانواده های عروس و داماد.
بنا: قرار.
بنا را به این گذاشتن که: چیزی را معیار قرار دادن.
بنا کردن به: شروع کردن به
بند آمدن: متوقف شدن ریزش یا جریان مایعات.
بند انداختن: برچیدن موی صورت زنان با نخ تابیده.
بند چیزی بودن ـ در: به فکر چیزی بودن.
بندانداز: زنی که با بند موی صورت زنان را دی می آورد, سلمانی زن.
بو بردن: حدس زدن, تخمین کردن, از قراین امری آن را فهمیدن.
بوسیدن و کنار گذاشتن: ترک گفتن و رها کردن عادت یا کاری را.
به جهنم: خوب شد که چنین شد, به درک.
به کلی: تماماً
به محض: به مجرد, همان وقت که.
به هم زدن: به دست آوردن, تهیه کردن. باطل کردن.
به هوای: به سودای, به آرزوی.
بی برو برگرد: قطعاً, بی چون و چرا, بدون تردید.
بی تاب شدن: بی قرار شدن, بی طاقت شدن.
بی حساب و کتاب: خارج از اندازه, بسیار زیاد.
بیخ: تنگ.
بیخ خر: بیخ گلو.
بی خودی: بی علت, بی سبب.
بی خیال: بی فکر, غافل, لاقید, فردی که به چگونگی امور اهمیت نمی دهد.
بی خیال بودن: اهمیت ندادن, نگران نبودن.
بی خیالی زدن ـ خود را به: خود را به لاقیدی زدن, نسبت به چیزی اهمیت ندادن.
بی درد سر: بدون زحمت.
بی دل و دماغ: تنگ خلق, ملول, افسرده.
بیرون زدن: یک مرتبه از خانه یا جایی درآمدن.
بی سر و پا: فرومایه, پست.
بی عرضه: آدم ناقابل و بی مصرف, کسی که کارها را با بی لیاقتی انجام دهد.
بی غل و غش: بی حیله, بی مکر و فریب.
بیق بیق بودن: خنگ بودن, به تمام معنا احمق بودن.
بی گدار به آب زدن: ناسنجیده به کاری اقدام کردن, به کاری که حساب سود و زیان یا پیروزی و شکستش نامعلوم است پرداختن, بی احتیاطی کردن.
بی مایه فطیر است: بدون مایه و سرمایه کار انجام نمی شود.
بی وارث: آنکه خویشاوندی ندارد که پس از مرگش از او ارث ببرد.
بی هوا: ناگهان: ناغافل, غفلتاً.
بی هیچ چون و چرا: بدون هیچ گونه عذر و بهانه ای.
پ
پا درآوردن ـ از: کشتن, سخت مانده و از کار افتادن.
پا افتادن ـ از: سخت درمانده و خسته شدن. مردن. به زمین افتادن.
پای کسی افتادن ـ به (دست) و: با عجز و التماس تقاضا کردن.
پا نگه داشتن: تأمل کردن, صبر کردن.
پاورچین پاورچین راه رفتن: آرام و بی صدا راه رفتن.
پای کسی راه نگرفتن: تمایل یا جرئت کاری را نداشتن.
پای خود بند بودن / شدن ـ روی: به خود متکی بودن, بی اتکا به این و آن زندگی کردن.
پاپاسی: مبلغ ناچیز مانند غاز و دینار, پشیز.
پاپوش درست کردن / دوختن ـ برای کسی: او را به زحمت و زیان و خسارتی دچار کردن, برای او مانع ایجاد کردن.
پا تختی: مهمانی روز بعد از عروسی.
پاشنة کفش را ورکشیدن: آمادة انجام دادن کاری شدن.
پاک: به کلی, یک سره, یکباره.
پت و پهن: دارای پهانی بیش از حد, خارج از تناسب و بی قواره.
پتة کسی را روی آب ریختن: راز کسی را فاش کردن, کسی را رسوا کردن.
پتیاره: زن بی آبرو, بی حیا, چشم دریده و پر شر و شور.
پچ پچ کردن: در گوشی حرف زدن, نجوا کردن.
پخ: صدایی که برای ترساندن ناگهانی کسی در می آورند.
پخمه: بی عرضه, ترسو, خجالتی.
پرت کردن: چیزی را به ضرب و یا قوت افکندن, دور انداختن.
پرت و پلا گفتن: حرف های چرند و بی ربط زدن, مزخرف گفتن.
پر: دامن و کنارة هر چیز.
پر درآوردن: در غایت خوشی و سبک بالی و بی خیالی بودن.
پرده بیرون آمدن ـ از: آشکار شدن.
پرسان پرسان: با پرسیدن از کسان بسیار جایی را پیدا کردن.
پرس و جو کردن: پرسیدن, خبر گرفتن.
پرسه زدن: تفرج کردن, تفریح کردن.
پر و پخش: پراکنده.
پستو: صندوقخانه و فضای کوچک در عقب اتاق یا ساختمان.
پس زدن: دور کردن, کنار زدن.
پشت اندر پشت: پشت به پشت.
پشت به پشت: نسل بعد از نسل.
پشت چشم نازک کردن: ناز و افاده کردن و کبر و غرور داشتن.
پف کردن: ورم کردن بر اثر بیماری یا زیاد خوابیدن.
پق: اسم صوت برای خندة ناگهانی.
پکر شدن: حالت گیجی پیدا کردن, کسل و عصبانی شدن.
پک زدن: یک نفس فرو بردن و بیرون دادن دود سیگار و نظایر آن.
پک و پوز: پوزه, پیرامون دهان جانوران چهارپا.
پلاس بودن: جایی را پاتوق خود قرار دادن, در جایی مدت متمادی ماندن.
پلکیدن: افتان و خیزان یا با ضعف و سستی رفتن, آهسته و آرام رفتن, ول گشتن, بی مقصود زندگی کردن.
پوز: دهان, پیرامون دهان چهارپایان.
پوزه: پوز
پوف کردن: دمیدن به منظور خنک کردن غذا یا چای یا خاموش کردن شعلة کبریت و نظایر آن.
پول سیاه: پولی که از نیکل و مس سکه زنند, پول خرد.
پولک: فلس, زینت های دایره ای شکل و پر زرق و برقی که زنان با آن جامه را تزیین می کنند.
پول و پله: پول, وجه.
پی: دنبال, عقب, پشت.
پیش دستی کردن: سبقت گرفتن از دیگری در انجام کار.
پیشکش کردن: تقدیم کردن کوچکتر به بزرگتر هدیه ای را.
پیشگاه: صحن سرای و خانه, فضای جلو عمارت.
پیله ور: خرده فروش, دوره گرد؛ کسی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم و مهره و مانند آن به خانه ها گرداند و فروشد.
ت
تاراق و توروق: صدایی که از به هم خوردن دو چیز ایجاد شود و باعث ناراحتی گردد.
تار و مار: پراکنده, پریشان, متفرق.
تازگی ها: اخیراً, به تازگی, جدیداً.
تازه: پس از این همه, اکنون, حالا.
تازه وارد: کسی که تازه ورود کرده باشد و به تازگی آمده باشد.
تاق و توق: صدای به هم خوردن دو چیز به هم.
تپل مپل: چاق و فربه, معمولاً به بچه های فربه و سالم گفته می شود.
تپیدن: بی قراری کردن.
تخت: راحت, آسوده.
تخم چشم: مردمک چشم, سیاهی چشم.
تخم و ترکه: نسل و اولاد (تحقیر آمیز).
تدبیر کردن: چاره جویی کردن, پایان کاری را نگریستن.
ترتیب دادن: مرتب کردن, هر چیزی را در جای و مقام خود نهادن و نظم دادن.
ترتیب کاری را دادن: مقدمات انجام آن را فراهم کردن.
تردستی: شعبده یا قسمتی از آن, چشم بندی. جلدی, چابکی.
ترس زبان کسی بند آمدن ـ از: از ترس توان حرف زدن را از دست دادن.
ترس بر ـ داشتن: به ترس دچار شدن.
ترس به دل کسی افتادن: از چیزی ترسیدن.
ترس توی دل کسی افتادن: ترسیدن, نگران و مضطرب شدن.
ترش کردن: عصبانی شدن.
ترشیده: دختری که در خانه مانده و سن و سالش بالا رفته و کسی او را به زنی نگرفته است.
ترقی: صدای ناگهانی شکستن چوب و مانند آن.
ترکه: شاخة بلند و باریک و نرم.
ترکیدن: شکاف برداشتن.
ترگل ورگل: زیبا و آراسته.
ترگل ورگل کردن: تمیز کردن, زیبا و آراسته کردن.
تر و تازه: تمیز, شاداب.
تر و خشک کردن: کودک یا بیماری را پرستاری کردن.
تر و فرز: چابک.
تشر: پرخاش, عتاب, سرزنش توأم با خشم و فریاد.
تصدیق کردن: به درستی چیزی اقرار کردن.
تعریف کردن: بیان کردن, شرح دادن.
تقدیر: سونوشت, قسمت, فرمان خدا.
تقلا کردن: برای انجام کاری تلاش و کوشش بسیار کردن.
تک پا: زمانی کوتاه.
تکلیف خود ـ را روشن کردن: وضع خود را مشخص کردن, موقعیت خود را معلوم کردن.
تک و تا: جوش و خروش.
تک و تا نینداختن ـ خود را از: به شکست و خطای خود اعتراف نکردن, آخرین کوشش خود را به کار گرفتن, از رو نرفتن.
تک و تنها: تنها, یکه و تنها.
تلافی کردن: جبران کردن.
تله: دام.
تله افتادن ـ به: گیر افتادن, به دام افتادن.
تلف شدن: از بین رفتن.
تلنگ ـ در رفتن: باد صدا دار خارج کردن, صدای مشکوک درآوردن.
تمام و کمال: کامل, به تمامی.
تنابنده: انسان, آدم, تنها بنده.
تنبان: زیر جامه, ازار.
تن دادن: قبول کردن, پذیرفتن.
تندخو: بد خلق, خشمگین.
تندی: به سرعت, بلافاصله.
تنگ: نزدیک, هنگامه.
تنگ آمدن ـ به: به ستوه آمدن, ملول گشتن, درمانده شدن, خسته شدن.
تن و توش: تاب و توان, اندام و هیکل.
تنوره کشیدن: در حال چرخیدن به هوا پریدن, عملی است که در قصه های عامیانه به دیوها نسبت داده می شود.
توبره: کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشة خود را در آن گذارند.
توپ و تشر: تهدید و عتاب.
توپ و تشر زدن: سخنان درشت و سخت به کسی گفتن.
توپ و تله: داد و فریاد, عتاب, هارت و پورت.
توپیدن: سرزنش کردن با تندی.
ته: قعر, زیر.
ته کشیدن: تمام شدن, به پایان آمدن, سپری شدن.
ته مانده: آنچه پس از خوردن باقی بماند.
ته و تو: کنه کار و حقیقت امری.
ته و توی چیزی یا قضیه ای با خبر شدن / سر درآوردن ـ از: از کنه قضیه ای آگاه شدن.
ته و توی چیزی را درآوردن: از رموز آن با خبر شدن.
تیر کردن: تحریک کردن و به کار واداشتن.
تیر کسی به سنگ خوردن: تلاش او به نتیجه نرسیدن, موفق نشدن.
تیکه تیکه: تکه تکه, پاره پاره.
ث
ثروت خود را به پای کسی ریختن: ثروت خود را خرج دیگری کردن.
i