90/11/3
10:27 ص
89/10/18
5:14 ع
<a href="http://www.yasgig.ir/service/p-8gbs-de510918a2ee66c60f80f5d5412407115847063ba23af61528.html" target="_blank"><img src="http://www.yasgig.ir/service/services/gblv/gblv.php?s=de510918a2ee66c60f80f5d5412407115847063ba23af61528" border="0" alt="ابزار رایگان وب مسترها, هاست رایگان,یاس گیگ,ابزارهای وب" /></a>
89/10/2
8:7 ع
89/10/2
6:12 ع
89/10/2
6:6 ع
درست است که کشتی ها در لنگرگاه در امانند
ولی آنها برای این کار ساخته نشده اند.
89/10/2
5:56 ع
http://www.dozdaci.com/post/255.htm
89/9/11
3:43 ع
به گزارش روابط عمومی بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء، حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی روز پنجشنبه 15 مهر ماه در همایش دین و فلسفه که در سالن دارالشفای قم برگزار شد اظهار داشتند:
قاعده علیت را فلسفه تدوین می کند و همه علوم در دامن این قاعده فعالیت می کنند و اگر این قانون را برداریم نه تنها راه شک و اثبات بلکه راه فکر هم بسته می شود و اگر کسی قانون علیت را نپذیرد باید ساکت باشد.
ایشان افزودند: اینکه آیا علیت به علت العلل ختم می شود یا نه، را فلسفه باید مشخص کند و اگر فلسفه الحادی شد و مبداء و معاد را انکار کرد و علیت را در حوزه علل مادی خلاصه کرد که جهان نه آغازی دارد و نه انجامی، نه خدایی دارد نه معادی، در این بستر هر علمی که بخواهد به دنیا بیاید کافر متولد می شود.
این مرجع تقلید تاکید کردند: این علوم سکولار نیستند زیرا درباره شمس و قمر بحث می کند که خودساخته اند ولو حرفی از الحاد نمی شود ولی این علم الحادی است.
معظم له با بیان اینکه اگر فلسفه و جهان بینی راه صحیحی برود و قانون علیت و معلولیت را تبیین کند که خدا و معاد ثابت شد، این علم سایه افکن همه علوم است، خاطرنشان کردند: در آن صورت هیچ علمی در عالم نداریم، مگر که علوم اسلامی باشد، زیرا زمین شناسی درباره خلقت سخن می گوید نه طبیعت.
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی اضافه کردند: ما علم سکولار نداریم. البته ممکن است عالم سکولار و بی تفاوت باشد اما دانش یا الحادی است، یا الهی.
ایشان در بخش دیگری از سخنان خود اظهار داشتند: تاثیر فلسفه الهی آن است که بهترین و رساترین مبلغ علمی در جهان است و فلسفه اگر رئیس علوم است برای این است که موضوعات علوم، مبانی علوم و مبادی بسیاری از علوم را تامین می کند و در آن صورت فیلسوف شیخ الرئیس می شود، چون فلسفه رئیس علوم است و همه علوم را اسلامی کرد. استاد برجسته حوزه علمیه با تاکید مجدد بر اینکه آنچه علوم را اسلامی می کند فلسفه است، تصریح کردند: ما علمی به نام طبیعیات نداریم بلکه هرچه داریم خلقت شناسی است.
این مرجع تقلید دانش را به چهار دسته تقسیم بندی کردند و گفتند: هر چهار راه معرفت شناسی را فلسفه اسلامی مشخص کرده، منتهی برخی از اینها را دین به فلسفه داده است.
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی فرمودند: اگر کسی تقوا را از دست بدهد، برکات ناشی از آن را نیز از دست می دهد، برای اینکه در فرهنگ دینی ما انسان بدون تقوا کور است.
ایشان ادامه دادند: خیلی ها هستند که در قیامت کور محشور می شوند و این افراد به خداوند می گویند که چرا آنها را کور محشور کرده است و خداوند در جواب آنها می فرماید: من شما را کور محشور نکرده ام، بلکه هر جوری که در دنیا زندگی کرده اید در آخرت هم همان گونه هستید. در دنیا مراکز علمی، فرهنگی، مساجد، حسینیه ها و... وجود داشت ولی شما ندیده اید و فقط مراکز فساد را دیده اید، در اینجا هم خدا، پیغمبر، بهشت و ائمه اطهار وجود دارند ولی شما آنها را نمی بینید و فقط عذاب های الهی را می بینید.
معظم له تاکید کردند: این حرف تازه را دین به فلسفه داد و در واقع دین فیلسوف را آگاه کرد. حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی خاطرنشان کردند: فلسفه ریاست همه علوم را در الهی کردن، دینی کردن و اسلامی کردن برعهده دارد و اگر شما بخواهید دانشگاه را اسلامی کنید، راهش پروراندن علوم اسلامی است و باید این نکته را به یاد داشته باشید که علوم را، فلسفه اداره می کند.
ایشان با اشاره به اینکه
ارسطو، افلاطون و سقراط از شاگردان حضرت ابراهیم بودند
اظهار داشتند: این افراد یا ملحد بودند و یا مشرک، و وجود مبارک حضرت ابراهیم علیه السلام برهان را اقامه کردند، نصیحت و موعظه کردند، ولی این نصایح اثر نکرد. ایشان وارد بتکده شدند و بت ها را خرد کردند و تهدیدات را تحمل کردند و درون امواج آتش رفتند و آتش گلستان شد و خاورمیانه فهمید که خبری است.
معظم له خاطرنشان کردند: فکر حضرت ابراهیم علیه السلام خاورمیانه را گرفت و افلاطون و ارسطو تربیت شدند و اگر فلسفه در خاورمیانه رواج پیدا کرد به برکت دین است.
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی گفتند: در هیچ مطلبی از مطالب فلسفی واژه هایی از قبیل «من دوست دارم» یا «دوست ندارم»، جایی ندارد.
این مرجع تقلید اضافه کردند: وجود مبارک حضرت ابراهیم علیه السلام حکمت عملی و نظری و مذهب و خدا و فلسفه را به هم دوخت و در واقع دین را با فلسفه دوخته است.
ایشان فلسفه را تنها راه اسلامی کردن علوم دانستند و تشریح کردند: هر وقت فلسفه کمرنگ می شد و آسیب هایی می دید فقیهانی از ما و برادران اهل تسنن قیام می کردند و این فلسفه را نزدیک می کردند. ایشان با تاکید بر رواج فلسفه ابن رشد اظهار داشتند: علمای حوزه و اعضای مجمع عالی حکمت اسلامی باید فلسفه ابن رشد را رواج دهند، برای اینکه غرب با فلسفه صدرالمتالهین آشنا نیست و خیلی طول می کشد که این فلسفه به غرب برسد. حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی تصریح کردند: غرب فقط فلسفه ابن رشد را می شناسد و اگر این فلسفه تدریس و تحلیل و تکمیل شود با همین بیان، غرب از شما این حرف ها را به عنوان رهاورد علمی حوزه و یا مجمع عالی حکمت اسلامی می پذیرد. ایشان تاکید کردند: به این فکر نباشید که یک دیوانه ای دست به حرکت و اهانتی می زند، اینها به حساب نمی آیند، مردم و دانشمندان غرب جزو این افراد نیستند.
معظم له با بیان اینکه در طول تاریخ همواره این گونه افراد وجود داشته اند، گفتند: مردم تحصیلکرده غرب منتظر ره توشه فلسفی شما هستند و هرگز فکر نکنید که علم مال دیگران است، بلکه خداوند علم را وقف هیچ کسی نکرده است. ایشان ادامه دادند: باید فلسفه ابن رشد را ترویج و تدریس کنید و به حکمت متعالیه اشراف کنید و با این اشراف فلسفه را در غرب ترویج کنید.
حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی افزودند: در حال حاضر فقط دو تا سه خط از فرمایشات ائمه اطهار(علیه السلام) در حوزه های علمیه وجود دارد و اگر کسی خدایی ناکرده زمینه های عقلی نداشته باشد به زحمت می افتد. ایشان فلسفه را تریبون دین دانستند و گفتند: باید این تریبون را به دست عقل سپرد تا نقل را به بهترین شکل ترویج کند.
89/9/11
3:21 ع
افلاطون (Plato)
الهیات مسیحی تا قرن 13 بیشتر تحت تاثیر افلاطون است تا ارسطو.
مجموعه نظریات افلاطون در آثار زیر متجلی است:
دفاعیه (Apology)
رسالت (Epistles)
مکالمات (Dialogues)
جمهوری (Politeia)
عمدهی آرای افلاطون:
1. مدینهی فاضله (Utopia)
- مدینهی فاضله مدنظر افلاطون\ آرمانشهری است دارای سه طبقه: حکما، سربازان و مردم عادی
- تعلیم و تعلم در دو بخش موسیقی و ورزش متمرکز است
- آثار هومر و هزیود باید منع شود چون در این آثار خدایان حرکات ناشایست انجام میدهند که مغایر اخلاق پسندیده است.
- شعرا در آرمانشهر جایی ندارند.
- در هنر نمایش شخص خوب نباید از بدها، زنان، بزرگان و فرومایگان تقلید کند.
- نمایشنامه، جز قهرمانِ مردِ نجیب و شریف و بیعیب نباید قهرمان دیگری داشته باشد.
- در موسیقی مقامهای لیدیایی و ایونی ممنوع است زیرا اولی غمانگیز و دومی سستیآور است. اما مقامهای دوری (در وصف شجاعت) و فریژی (برای اعتدال) جایز است.
2. نظریه مُثُل (Theory of forms)
- این نظریه در کتاب جمهوری آمده است
- در این نظریه جهان به دو قسمت مجزا تقسیم میشود: مابعدالطبیعه و عالم طبیعت و ماده.
- عالم مابعدالطبیعه فارغ از زمان و مکان بوده و حقیقی است. تمام مُثُل (الگوهای اولیه) غیرقابل تغییر و جاودان و غیرمحسوس و غیرمادی هستند.
- عالم طبیعت، تقلید شده و رونوشت عالم مُثُل است: فناپذیر و قابل تغییر، محسوس، ظاهری، ناقص و غیرواقعی.
- "شناخت" از طریق حواس، شناختی ناقص، روان و درحال تغییر است.
- "شناخت" از طریق عقل، شناختی کامل و واقعی؛ غیرقابل تغییر و ثابت است.
- شناخت ما به عالم مُثُل از طریق عقل است نه حواس.
3. افسانه غار
- در تشریح مُثُل، عالم موجود به غار تشبیه شده است.
- انسانها در غار و به اجبار پشت به دیوار غار دارند. پشت سرشان آتشی روشن است و سایههایشان را به دیوار غار میبینند. اما از علت سایهها بیاطلاعند.
- عالم مُثُل، همان مکان حقیقی بیرون غار است.
4. بقاء روح
- روح پیش از حلول در جسم وجود داشته است. وقتی بدن انسان حلول کرد همهی مُثُلهای اعلا را فراموش میکند.
- روح در حسرت بازگشت به جهان و مبداء اصلی است. افلاطون این حسرت را "اروس" (خدای عشق یونانیان) به معنای عشق مینامد.
- سپس روح دستخوش تغییرات میشود. شوق بازگشت به اصل خویش دارد. بنابراین تمام محسوسات جهان در نظرش بیمقدار و ناقص است.
- اگر انسان به بازتاب مُثُلها در جهان دلخوش کند، به حقیقت سایهها پی نمیبرد و به سایهها خو میکند و فناناپذیری روح خود را از یاد میبرد.
- ثنویت افلاطون: روح و جسم، معقولات و محسوسات، تعقل و ادراک حسی، زیبایی و زشتی؛ در همهی این جفتها اولی ارزش است و برتر از دومی. لذا اخلاق ریاضتکشانه یعنی پرهیز از دومی و توجه به اولی؛ که در مسیحیت تا حدودی و در مانویت به طور کامل تجلی یافت.
5. معرفت و ادراک
- یگانه معرفت حقیقی مربوط به مفاهیم است.
- افلاطون در رسالهی "تهتئوس" منتقد این امر است که معرفت و ادراک یکی هستند و معتقد است که ما از راه چشم و گوش ادراک میکنیم نه با چشم و گوش.
- ذهن برخی چیزها را به وسیلهی خودش مورد تفکر قرار میدهد و باقی را از راه دستگاههای جسمانی. پس نتیجه میگیریم که معرفت، تفکر است.
- در رسالهی منو آمده است: معرفت خاطرهای است که روح از زندگی قبلی با خود میآورد و منشاء آن عالم مُثُل و غیرمحسوس است.
6. محاکات و تقلید، مایمسیس (Mimesis)
- واژه مایمسیس از یونان دوره اسطوره با هنر و زیبایی پیوند داشته است. در قرن 5 ق.م مایمسیس از حوزهی آیینها و مراسم مذهبی به قلمرو فلسفه وارد شد و به تقلید و نمایش و یازنمایی جهان خارج اطلاق شد. افلاطون نیز مایمسیس را به معنای تقلید و گرتهبرداری از پدیدارها و نمودهای طبیعی به کار برد.
- افلاطون در دفتر دهم از کتاب جمهوری، هنر را تقلید و گرتهبرداری صرف از واقعیت میداند. بعدها همین رویکرد در قرنهای بعد به خصوص قرن 19 م. در مکتب طبیعتگرایی (ناتورالیسم) پدیدار شد.
7. هنر و دوری از حقیقت
- از نظر افلاطون هنر وجهی از تقلید و مایمسیس است. مثلاً یک انسان واقعی برداشتی است از انسان حقیقی در عالم مُثُل، پس به اندازهی یک مرتبه از حقیقت فاصله دارد. تصویر انسان برگرفته یا تقلیدی است از انسان طبیعی و ملموس. این برداشت (کپی)، برداشت از حقیقت است. پس به اندازهی دو مرتبه از حقیقت فاصله گرفته و تنزل یافته است.
- افلاطون نخستین فیلسوفی است که میان هنر و نیروهای ماورایی جدایی ایجاد کرد.
- وی در آرمانشهر خود، وجه آموزشی و اخلاقی هنر را قبول دارد.
8. انواع هنر از نظر افلاطون
- اول، هنر اکتسابی یا تقلیدی
- دوم، هنر ساختن، که بر دو گونه است: هنر خدایی (ساختن به معنای راستین) و هنر انسانی (تقلیدی)
9. زیبایی (Kallon) از نظر افلاطون
- افلاطون به جنبهی کارکردی و کاربرد اجتماعی اثر هنری توجه دارد. لذا "زیبایی" یک اثر هنر در "سودمندی" آن است.
- جایگاه زیبایی حقیقی و آرمانی در عالم مُثُل است.
89/9/11
3:2 ع
لقمان حکیم، یکى از بزرگترین حکماى حقیقى است که قرآن کریم با تعبیر بلند و رساىِ : «وَلَقَدْ ءَاتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ ؛ به راستى ، لقمان را حکمت دادیم» ، بر حکمتش گواهى داده و برخى از آموزههاى حکیمانه او را براى آیندگان ، روایت کرده و بدین سان ، همگان را به جستجو و فرا گرفتن حکمتهاى او فرا خوانده است .
متأسّفانه، اطّلاع دقیقى از زندگىِ این حکیم فرزانه در دست نیست ؛ لیکن بر پایه پژوهش نسبتا جامعى که در این باره صورت گرفته است ، [ از جمله «لقمان حکیم و بررسى تطبیقى حکمتهاى او در روایات فریقین ، با نگاهى به متون عهدین» ، پایاننامه دکترى عبداللّه موحّدى محبّ ، 1381 . گفتنى است در فصل یکم، بخشهایى از آنچه درباره زندگىنامه لقمان آوردهایم و منبع آن ذکر نشده ، برگرفته از این پژوهش است .] مىتوان گزارش اجمالى زیرا را در این زمینه ارائه کرد .
تبار
برخى ، لقمان را فرزند «ناحور بن تارح» ، [ وى همان آزر ، پدرْ خوانده و یا سرپرست ابراهیم خلیل علیه السلام است .] برخى وى را فرزند «باعور بن
تارح» ، عدّهاى وى را فرزند «باعوراء» ، برخى وى را فرزند «لیان بن ناحور بن تارح» ، گروهى او را فرزند «عنقاء بن سرون»، برخى وى را فرزند «عنقاء بن مِربَد»، برخى او را فرزند «عنقاء بن ثیرون»، و برخى وى را فرزند «کوش بن سام بن نوح» دانستهاند .
بدیهى است که انتخاب یکى از این قولها ، نه آسان است و نه ضرورى ؛ ولى مىتوان گفت که لقمان ، داراى نسبنامه معروفى نبوده است، چنان که در حدیثى از امام صادق علیه السلام اشاره شده است :
( أما وَاللّهِ ما اُوتِیَ لُقمانُ بِحَسَبٍ ولا مالٍ ولا أهلٍ ولا بَسطٍ فی جِسمٍ ولا جَمالٍ . )
( به خدا سوگند ، حکمت از رهگذر نژاد و ثروت و بزرگى جسم و زیبایى اندام، به لقمان داده نشد . )
نژاد و مشخّصات ظاهرى
لقمان، از نژادِ سیاه بود . آنچه مسلّم است ، وى از جمال ظاهرى ، بىبهره بوده است، چنان که در حدیثى که ملاحظه شد ، به این مطلب اشاره شده است . طَبرِسى رحمهالله در مجمع البیان آورده است :
( قیل للقمان : ما أقبَحَ وَجهَکَ! قالَ : تَعتِبُ عَلَى النَّقشِ أو عَلى فاعِلِ الناقش؟! [ مجمع البیان : ج 8 ص 496 .] )
( به لقمانْ گفته شد : چه صورت زشتى دارى؟ گفت بر نقّاشى ایراد مىگیرى یا بر نقّاش؟! )
امّا آنچه در برخى گزارشها آمده که وى را «کوتاه قامتِ پهن بینى (قصیر
أفطس)» یا «پهن بینى (أفطسُ الأنف)» یا «کفیده پاشنه (مشقّق القدمین)» یا «ستبر لب (غلیظُ الشَّفَتَین) » و یا «پهن پا و کژ قدم و زانو به هم چسبیده (غلیظ المَشافر ومُصفَّح القَدَمَین)» خواندهاند ، دلیلى قاطع ندارد .
بردگى
لقمان، بردهاى حبشى بود . براساس حدیثى از امام على علیه السلام ، او نخستین بردهاى بود که از رهگذار قراردادِ آزادىاى که با مولاى خود بست ، آزاد شد :
( أوَّلُ مَن کاتَبَ لُقمانُ الحَکیمُ وکانَ عَبدا حَبَشِیّا . [ دعائم الإسلام : ج 2 ص 309 ح 1165 .] )
( اولین برده که با مولایش قرارداد آزادى (مُکاتبه) بست ، لقمان حکیم بود و او بردهاى حبشى بود. )
اما بر پایه گزارش ثعالبى و ابن قُتَیبه، لقمان ، بردهاى حبشى بود که در تملّک مردى از بنى اسرائیل قرار داشت. وى او را آزاد کرد و ثروتى هم در اختیارش گذاشت. گفتهاند : لقمان، در آغاز ، به قیمت سى مثقال یا سى مثقال و نیم زر فروخته شد.
تاریخ زندگى
تاریخ زندگى این حکیم الهى ، به طور دقیق ، مشخّص نیست. براساس به گزارش مروج الذهب ، وى در سال دهم سلطنت داوود علیه السلام متولّد شد و تا زمان یونس پیامبر علیه السلام ، زنده بود ؛ امّا برابر برخى روایات، لقمان در زمان داوود علیه السلام ، پیرى سالخورده بوده است . [ در حدیثى از امام صادق علیه السلام نقل شده که : «کان لقمان الحکیم معمّرا قبل داوود علیه السلام فی أعوام کثیرة وأنّه أدرک أیّامه وکان معه یوم قتل داوود ؛ لقمان حکیم ، پیش از داوود علیه السلام ، سالیان دراز ، عمر کرد و زمان وى را درک کرد و روزى که داوود ، [جالوت را ]کشت ، لقمان در کنار او بود» .] برخى بر این باورند که وى در فاصله میان
بعثت عیسى علیه السلام و پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله ، زندگى مىکرده است .
بر پایه برخى گزارشها، اوج شهرت لقمان ، با سلطنت کیقُباد ، سرسلسله کیانیان در ایران ، مقارن بوده است . یک نظریّه نیز وجود دارد که لقمان در حدود 554 م ، متولّد شده است. بنا بر این ، مىتوان حدس زد که از زمان زندگى لقمان تاکنون ، بین دو هزار و پانصد تا سه هزار سال مىگذرد و نه بیشتر .
محلّ زندگى
بر پایه برخى اسناد تاریخى، بلاد شام ، محلّ زندگى و نشو و نماى لقمان بوده است . [ در گذشته تاریخ، شام ، نام منطقه وسیعى شامل اردن، سوریه، لبنان و فلسطین فعلى بوده است (لغتنامه دهخدا) .] برخى عقیده دارند که لقمان ، اهل آسیاى صغیر [ آسیاى صغیر تا چند دهه پیش ، به «آناتولى» معروف بود و در عرف جغرافیدانان مسلمان ، به «روم» شهرت داشت (که مقصود، روم شرقى یا بیزانس است) و اکنون ترکیه نامیده مىشود .] بوده و در دهکدهاى موسوم به «آموریوم» دیده به جهان گشوده است. در برخى منابع تاریخى نیز لقمان ، اهل اَیْله [ شهر «اَیْله» در انتهاى خلیج «عَقَبَه» در کشور اردن ، بر ساحل شمالىترین نقطه دریاى سرخ ، ساخته شده است .] خوانده شده است.
بر پایه برخى روایات، لقمان ، بخشى از عمر خود را در موصل ، یکى از شهرهاى مهمّ شمال عراق ، سپرى کرده است . شهر دیگرى که جایگاه زندگى لقمان در آخرین سالها و یا روزهاى عمر وى شناخته مىشود، شهر رَمله [ رَمله ، نامى مشترک بین چند مکان است. [معروفترین آنها] شهرى بزرگ در فلسطین قدیم بوده که آبادىهاى آن، خراب شده است. فاصله این شهر تا بیت المقدس، هجده روز بوده است . همچنین مکانهایى با همین نام : یکى در اطراف دجله مقابل کرخ بغداد، منطقهاى در بحرین (بخشهاى شمالى عربستان) ، محلّهاى در سرخس و... وجود داشته است (معجم البلدان : ج3 ص69) .] است .
پیشه
درباره شغل لقمان نیز گزارشهاى گوناگونى وجود دارد . خیّاطى، نجّارى، چوپانى، و هیزمکشى ، پیشههایى هستند که در نقلهاى مختلف به لقمان ، نسبت داده شدهاند. بعضى نیز وى را «نجّاد» معرّفى کردهاند، یعنى کسى که فرش و بستر و بالش مىدوزد ؛ امّا هیچ یک از این گزارشها سند محکمى ندارند .
در برخى گزارشها ذکر شده که لقمان ، در جامعه بنى اسرائیل ، قضاوت مىکرده است ؛ [ جامع البیان : ج 11 ص 67 ، الدرّ المنثور : ج 6 ص 510 .] لیکن این گونه گزارشها برخلاف روایاتى است که عدم قبول قضاوت را مبدأ حکمت لقمان مىدانند . [ ر.ک : ص 51 (نپذیرفتن داورى میان مردم) .]
همچنین به عقیده برخى از پژوهشگران ، اسناد معتبرى وجود دارند که نشان مىدهند لقمان ، علاوه بر حکمت، داراى دانش پزشکى و فنّ بیمارىشناسى و معالجه بیماران نیز بوده است .
نقش انگشتر
غزالى در إحیاء العلوم نقل کرده است که در انگشتر لقمان ، این جمله منقوش بوده است :
السَّترُ لِما عایَنتَ أحسَنُ مِن إذاعَةِ ما ظَنَنتَ . [ إحیاء العلوم : ج 2 ص 475 .]
پوشاندن آنچه دیدى بهتر است از افشاى آنچه گمان دارى .
شاگردان
حمد اللّه مستوفى در تاریخ گزیده ، فیثاغورث (حکیم یونانى لبنانى الأصل) و جاماسب (حکیم ایران باستان) را از شاگردان لقمان حکیم دانسته است . همچنین گفته شده که انباذقلس ، حکیم معروف یونانى ، حکمت را در شام از لقمان فرا گرفت و به یونان برد . برخى ، لقمان بن عاد را نیز که در زمان هود علیه السلام مىزیسته است ، از شاگردان لقمان شمردهاند .
محدّث قمى رحمهالله مىگوید :
قیل : إنّ بطلیموس کان تلمیذ جالینوس ، و جالینوس تلمیذ بلیناس ، و بلیناس تلمیذ أرسطو، و أرسطو تلمیذ أفلاطون ، و أفلاطون تلمیذ سقراط ، و سقراط تلمیذ بقراط ، و بقراط تلمیذ جاماسب ، و جاماسب أخو کشتاسب وهو من تلامذة لقمان الحکیم ، مثل فیثاغورث الحکیم المشهور . [ الکنى و الألقاب : ج 2 ص 74 .]
گفته شده: بطلیموس، شاگرد جالینوس و وى شاگرد بلیناس و او شاگرد ارسطو و این یکى شاگرد افلاطون و افلاطون شاگرد سقراط و او شاگرد بقراط و بقراط شاگرد جاماسب و او شاگرد اخوگشتاسب و وى از شاگردان لقمان حکیم بوده است. همانند فیثاغورث ، حکیم پر آوازه.
طول عمر
درباره طول عمر لقمان نیز گزارشهاى مختلفى وجود دارد . برخى ، عمر لقمان را دویست سال دانستهاند . در گزارش دیگرى ، عمر لقمان ، هزار سال ذکر شده است . در گلستان سعدى آمده است :
هیچ کس را از آدمیان ، عمر ، چون لقمان نبوده است . سه هزار سال عمر داشت . چون عمرش به آخر رسید، ملک الموت بیامد . او را دید در میان نیستان نشسته ، زنبیل مىبافت . ملک الموت گفت : اى لقمان! سه هزار سال عمر یافتى . چرا خانهاى نساختى؟
گفت : ابله ، کسى که او را چون تویى در پى بُوَد و او را پرواى خانه ساختن باشد!
در گزارشى دیگر آمده است که لقمان حکیم ، سه هزار و پانصد سال ، عمر کرد .
دیگرى گامى فراتر نهاده و گفته است :
لقمان فرزند خویش را از ره پند گفت : چهار هزار سال، چهار هزار پیغمبر را چاکرى کردم ... .
گفتنى است که دلیل قاطعى براى اثبات هیچ یک از این گزارشها وجود ندارد . البتّه دلیلى بر نفى آنها هم وجود ندارد ؛ لیکن از مجموع آنها به ضمیمه برخى احادیث ، شاید بتوان طولانى بودن عمر وى را اثبات کرد . [ به نظر مىرسد که بعضى از مورّخان ، بین لقمان حکیم و لقمان بن عاد کبیر (صاحب کرکسان) فرق نگذاشتهاند و آن دو را یکى دانستهاند ؛ در حالى که لقمان بن عاد کبیر، در زمان هود علیه السلام و لقمان حکیم در عصر حضرت داوود علیه السلام زندگى مىکرده است . پیامبرىِ هود علیه السلام ، طبق برخى گزارشها ، حدود هشتصد سال پیش از بعثت داوود علیه السلام است و با توجّه به جوانىِ لقمان در زمان داوود علیه السلام ، روشن است که این دو نمىتوانند یکى باشند .
طول عمر لقمان بن عاد ، توجّه بسیارى از دانشمندان را به خود معطوف داشته است . مثلاً شیخ صدوق و شیخ مفید ، نام او را در شمار مُعمَّرین ، جهت اثبات طول عمر امام مهدى علیه السلام یاد کردهاند (ر . ک : کمال الدین و تمام النعمة : ص 559 ، الفصول العشرة : ص 94) .
شاعران و داستانسرایان عرب نیز در این زمینه ، قلمفرسایى کردهاند و از او شخصیتى افسانهاى ساختهاند ، به گونهاى که جاحظ (م 255ق) مىنویسد : و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الأکبر والأصغر ولقیم بن لقمان فی النباهة والقدر وفی العلم والحکم وفی اللسان وفی الحلم وهذان غیر لقمان الحکیم المذکور فی القرآن؛ عرب، جایگاه لقمان بن عاد اکبر و اصغر و لقیم بن لقمان را در هوشمندى، منزلت، دانش، حکمت، ادب و بردبارى بزرگ مىشمارد. و این دو، البته، غیر از لقمان یاد شده در قرآن هستند (البیان والتبین : ج 1 ص 23 و 161) .]
آرامگاه
در منابع تاریخى ، از چند نقطه به عنوان مدفن لقمان یاد شده است . برخى از مورّخان ، اَیله را محلّ دفن لقمان مىدانند . برخى دیگر، آرامگاه وى را در شهر رَمله مىدانند . برخى سیّاحان نیز در گزارش سفر خود ، از زیارت قبر لقمان در شهر اسکندریه در شمال مصر خبر دادهاند .
در معجم البلدان آمده است :
وفی شرقی بحیرة طبریّة قبر لقمان الحکیم و ابنه ، و له بالیمن قبر ، واللّه أعلم بالصحیح منهما . [ معجم البلدان : ج 4 ص 19 .]
در شرقدریاچه طبریّه [در فلسطین] ، قبر لقمان حکیم و پسرش است و براىاو در یمنهمقبرىهست وخداوند به درستىهر کدام، داناتراست.
آیا لقمان ، پیامبر بود؟
به شمارى از عالمان ، نسبت داده شده که لقمان را پیامبر مىدانند . در تفسیر الثعلبى آمده است :
اتّفق العلماء على أنّه کان حکیما و لم یکن نبیّا إلاّ عکرمة ، فإنّه قال : کان لقمان نبیّا ، تفرّد بهذا القول . [ تفسیر الثعلبى : ج 7 ص 312 .]
علما اتفاق نظر دارند که لقمان حکیم بوده و پیامبر نبوده است بجز عِکرِمه که گفته است : «لقمان ، پیامبر بوده است» و او در این نظر ،
تنهاست .
امّا طَبرِسى در مجمع البیان مىگوید :
اختلف فی لقمان ، فقیل : إنّه کان حکیما و لمیکن نبیّا ، عن ابن عبّاس و مجاهد و قَتادة و أکثر المفسّرین ، و قیل : إنّه کان نبیّا ، عن عکرمة و السدّی و الشعبیّ . [ مجمع البیان : ج 8 ص 439 .]
درباره لقمان ، اختلاف است . ابن عباس و مجاهد و قَتاده و اکثر مفسّران ، برآناند که وى حکیم بوده و پیامبر نبوده است و از عِکرِمه و سُدّى و شَعبى نقل است که وى پیامبر بوده است .
اهل بیت علیهمالسلام با صراحت ، نبوّت لقمان را نفى کردهاند ، چنان که از پیامبر خدا نیز نقل شده است :
( حَقّا أقولُ : لَمیَکُن لُقمانُ نَبِیّا . [ ر . ک : ص 51 (نپذیرفتن داورى میان مردم) .] )
( حقیقتا مىگویم : لقمان ، پیامبر نبود . )
گفتنى است اگر کسانى که لقمان را پیامبر دانستهاند ، مقصودشان از نبوّت، نبوتِ اِنبایى باشد، نظریّه آنان با احادیث ، قابل جمع است .
رمز دستیابى لقمان به حکمت
مهمترین و آموزندهترین نکته در زندگىنامه لقمان، رمز دستیابى وى به حکمت است . به سخن دیگر، باید به این پرسش پاسخ گفت که : لقمان ، چه کرد که خداوند متعال ، او را از نعمتِ حکمت، برخوردار نمود؟ اگر این رازْ گشوده شود، دیگران نیز مىتوانند به فراخور استعداد و تلاش خود ، به نور حکمت ، دست یابند .
پاسخ اجمالى پرسش مذکور ، این است که نور حکمت ، بر پایه سنّت الهى ، مقدّمات خاصّ خود را دارد [ ر . ک : دانشنامه عقاید اسلامى : ج 2 / معرفتشناسى / بخش ششم / فصل چهارم : خاستگاه الهام .] که مهمترین آنها ، عبارت است از : ایمان، اخلاص، عمل صالح، زهد و غذاى حلال . جامعترین سخن در مقدّمات حکمت، سخنى است منسوب به امام حکیمان ، على علیه السلام ، که مىفرماید :
( مَن أخلَصَ للّهِِ أربَعینَ صَباحا، یَأکُلُ الحَلالَ ، صائِما نَهارَهُ ، قائِما لَیلَهُ، أجرَى اللّهُ سُبحانَهُ یَنابیعَ الحِکمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ . [ مسند زید بن على : ص 384 .] )
( هر کس چهل روز اخلاص داشته باشد، حلال بخورد ، روز را روزه بگیرد و شب زندهدارى کند، خداوند پاک ، چشمههاى حکمت را از دلش بر زبانش روان مىسازد. )
و امّا پاسخ تفصیلى این پرسش : در مورد لقمان ، در روایات مختلف ، به نکات متعدّدى از مقدّمات حکمت اشاره شده است، چنان که در حدیث نبوى آمده است :
( حَقّا أقولُ : لَم یَکُن لُقمانُ نَبِیّا ولکِن کانَ عَبدا کَثیرَ التَّفَکُّرِ ، حَسَنَ الیَقینِ أحَبَّ اللّهَ فَأَحَبَّهُ ومَنَّ عَلَیهِ بِالحِکمَةِ [ مجمع البیان : ج 8 ص 494، بحار الأنوار : ج 13 ص 424 .] . )
( حقیقتا مىگویم : لقمان ، پیامبر نبود ؛ بلکه بندهاى اندیشمند بود، یقینى نیکو داشت، خدا را دوست مىداشت و خداوند هم او را دوست داشت و با اعطاى حکمت به او ، بر وى منّت گذاشت . )
در گزارش دیگرى آمده است :
مردى در برابر لقمان حکیم ایستاد و به وى گفت : تو لقمانى؟ تو برده
بنى نحاسى؟
لقمان جواب داد : آرى! او گفت: پس تو همان چوپان سیاهى؟
لقمان گفت : سیاهىام که واضح است! چه چیزى باعث شگفتى تو درباره من شده است؟
آن مرد گفت : ازدحام مردم در خانه تو و جمع شدنشان بر درِ خانه تو و قبول کردن گفتههاى تو .
لقمان گفت : برادرزاده! اگر کارهایى که به تو مىگویم ، انجام بدهى، تو هم همینگونه مىشوى.
گفت: چه کارى؟
لقمان گفت: فروبستن چشمم ، نگهدارى زبانم، پاکى خوراکم، پاکدامنىام ، وفا کردنم به وعده و پایبندىام به پیمان ، و مهماننوازىام ، پاسداشت همسایهام و رها کردن کارهاى نامربوط . این ، آن چیزى است که مرا چنین کرد که تو مىبینى . [ البدایة و النهایة : ج 2 ص 124، تفسیر ابن کثیر : ج 6 ص 337 .]
و در گزارشى دیگر مىخوانیم :
به لقمان گفته شد: آیا تو برده فلان قبیله نیستى؟
گفت: چرا!
گفته شد: چه چیزْ تو را به این مقام که ما مىبینیم رساند؟
گفت: راستگویى، امانتدارى ، رها کردن کارهاى نامربوط به من، فرو بستن چشمم ، نگهدارى زبانم و پاکى خوراکم . پس هر که کمتر از اینها داشت، کمتر از من است و هر که بیشتر داشت ، برتر از من است و هر که همینها را انجام داد، همانند من است. [ تنبیه الخواطر : ج 2 ص 230 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 426 ح 21 .]
و در گزارشى دیگر آمده :
مردى از کنار لقمان گذشت ، در حالى که مردم ، پیش او ایستاده بودند . به او گفت: آیا تو برده بنى فلان نیستى؟
گفت: چرا!
گفت: همانى که در فلان و فلان کوه ، چوپانى مىکردى؟
گفت: آرى!
گفت: چه چیزى تو را به اینجا رساند که من مىبینم؟
جواب داد: راستگویى و خاموشى در برابر چیزهایى که به من ربطى نداشتند . [ الصمت ، ابن ابى الدنیا : ص 296 ح 675، الدرّ المنثور : ج 6 ص 512 .]
و قطب الدین راوندى در کتاب لبّ اللباب مىگوید :
إنَّ لُقمانَ رَأى رُقعَةً فیها «باسمِ اللّهِ» ، فَرَفَعَها وأکَلَها، فَأَکرَمَهُ بِالحِکمَةِ . مستدرک الوسائل : ج 4 ص 389 ح 4995 .]
لقمان، قطعه یادداشتى را دید که در آن ، «بسم اللّه» نوشته شده بود . آن را برداشت و خورد و خداوند ، وى را به پاس آن، با حکمت ، پاس داشت.
جامعترین سخن درباره رمز دستیابى لقمان به حکمت ، از امام صادق علیه السلام روایت شده است که مىفرماید :
( هلا! به خدا سوگند که لقمان ، به دلیل حَسَب و دارایى و خانواده و تنومندى و زیبایى ، از حکمتْ برخوردار نشد ؛ بلکه مردى توانمند در کار خداوند و پارسا به خاطر خدا بود . آرام و خاموش ، ژرف اندیش، متفکر، باریک بین و عبرتآموز . هرگز روزى را به خواب نرفت و به جهت پوشش شدیدش هیچ گاه کسى او را در حالت قضاى حاجت و
شستشو ندید . وى، داراى ژرفایى نگاه و احتیاط در کار بود . از ترس گناه ، هیچ گاه براى چیزى نخندید و هرگز خشم نگرفت و با کسى شوخى نکرد و اگر چیزى از امور دنیا به او رسید، خوشحالى نکرد و براى از دست دادنش غمگین نشد. با زنانى ازدواج کرد و فرزندان زیادى نصیبش شد و پیش از وى داغ آنان بر دلش نشست و بر مرگ هیچ کدام نگریست. هر گاه با دو نفر متخاصم و یا جنگنده برخورد کرد، میان آنها سازش و دوستى ایجاد کرد و هر وقت سخن کسى را ـ که از آن ، خوشش مىآمد ـ شنید، از تفسیر آن پرسید و این که آن را از چه کسى یاد گرفته است . با فقیهان و حکیمان ، فراوان همنشینى مىکرد و به قاضیان و فرمانروایان و پادشاهان ، سر مىکشید و به قاضىها دلسوزى و با فرمانروایان و پادشاهان ، به جهت بى توجهىشان به خدا و بى خیالىشان در این باره، از سر مهر برخورد مىکرد . عبرت آموخت و آنچه را که با آن مىتوان بر نفسْ فائق آمد، آموخت و به وسیله آن ، با هوسش مبارزه کرد و به کمک آن ، از شیطان ، دورى نمود. با اندیشه ، قلبش را و با عبرتها، جانش را درمان کرد و به سوى جایى کوچ نمىکرد ، مگر آن که سودى داشته باشد. به این جهت بود که حکمت داده شد و عصمت بخشیده شد . [ تفسیر القمّى : ج 2 ص 162 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 409 ح 2 .] )
گفتنى است که این روایات با هم اختلافى ندارند ؛ زیرا هر یک به بخشى از مقدّمات حکمت حقیقىاى که نصیب لقمان شد ، اشاره مىکنند و به سخن دیگر، همه این اقدامات ، در پیدایش نور حکمت ـ که خداوند متعال به لقمانْ عنایت نمود ـ نقش دارند.
همانندانِ لقمان در امّت اسلامى
بر پایه بررسىهاى انجام شده، در میان یاران پیامبر خدا و اهل بیت گرامى او ، سه تن در حکمت، همسنگ لقمان معرّفى شدهاند . این سه ، عبارتاند از :
1 . سلمان
در این باره ، حدیثى جالب از امام صادق علیه السلام نقل شده است که :
( پیامبر صلى الله علیه و آله پرسید : کدامین شما، روزگار را با روزه سپرى مىکنید؟
سلمان گفت: من ، اى فرستاده خدا!
پیامبر خدا فرمود: کدامتان شب را تا صبح ، بیدار مىمانید؟
سلمان گفت : من ، اى رسول خدا!
فرمود: کدامتان در هر روز ، یک بار قرآن ختم مىکنید؟ سلمان گفت : من ، اى رسول خدا!
یکى از یاران پیامبر، برآشفت و گفت : اى رسول خدا! سلمان ، مردى ایرانى است و مىخواهد بر ما قریشیان ببالد. فرمودى: کدامتان روزگار را با حال روزه سپرى مىکند؟ او گفت : من . در حالى که در بیشتر روزها، مىخورد . و فرمودى : کدامتان شب را تا صبح ، بیدار مىماند؟ گفت: من . در حالى که بیشتر شب را خواب است. و فرمودى: کدامتان در هر روز ، یک بار قرآن ختم مىکند؟ باز هم گفت : من . در حالى که بیشتر روزش را خاموش است.
پیامبر فرمود: فلانى! خاموش باش. کجا دیگر مىتوانى [چنین ]همانندى براى لقمانِ حکیم بیابى؟ از خودِ سلمان بپرس تا آگاهت کند.
آن مرد به سلمان گفت : اى ابو عبداللّه ! آیا تو نگفتى که همه روزها را با حال روزه سپرى مىکنى؟
سلمان گفت : چرا !
آن مرد گفت : تو را دیدهام که بیشتر روز را مىخورى!
سلمان پاسخ داد : نفهمیدى . من در هر ماه ، سه روز روزه مىگیرم و خداوند عزیز و ارجمند فرموده است : (هر کس نیکى کند ، ده برابر پاداش دارد) و من شعبان را به رمضانْ وصل مىکنم و این ، روزه گرفتنِ همه روزهاست .
آن مرد گفت : آیا تو نگفتى که شب را تا صبح ، بیدار مىمانى؟
سلمان جواب داد : چرا!
او گفت : تو بیشتر شب را خوابى .
سلمان گفت : [باز هم] نفهمیدى . من از دوستم پیامبر خدا شنیدم که مىفرمود : «هر کس با طهارت بخوابد ، گویا که همه شب را بیدار مانده است» و من در حال طهارت مىخوابم .
آن مرد گفت : آیا نگفتى که در هر روز ، یک قرآن ختم مىکنى؟
سلمان جواب داد : چرا!
او گفت : تو بیشتر روز را خموشى!
سلمان گفت : [درست] فهمیدى . من از دوستم پیامبر خدا شنیدم که به على علیه السلام مىفرمود : «اى ابوالحسن ! مَثَل تو در میان امّت من ، همانند [سوره] «قل هو اللّه أحد» است . هر کس آن را یک بار بخواند ، یک سوم قرآن را خوانده و هر کس دوبار بخواند ، دو سوم قرآن را خوانده و هر کس سه بار بخواندش ، قرآن را ختم کرده است . پس هر کس تو را به زبانْ دوست بدارد ، یک سوم ایمانش را کامل کرده و هر کس به زبان و دلْ دوستت داشته باشد ، دو سومِ ایمانش را کامل کرده و هر کس با زبان
و دل دوستت داشته باشد و با دست نیز یارىات دهد ، همه ایمانش را کامل کرده است . سوگند به آن که مرا به حق برانگیخت ، اى على! اگر اهل زمین ، همانند آسمانیان ، تو را دوست بدارند ، احدى در آتش ، عذاب نخواهد شد» و من [سوره] «قل هو اللّه أحد» را در هر روز ، سه بار مىخوانم .
آن مرد ایستاد ، چنان که گویى سنگى را به زور ، قورت داده است . [ الأمالى ، صدوق : ص 85 ح 54، بحار الأنوار : ج 22 ص 317 ح 2 .] )
از امام على علیه السلام نیز نقل است که درباره سلمان مىفرماید :
( مَن لَکُم بِمِثلِ لُقمانَ الحَکیمِ وذلِکَ امرُوٌ مِنّا وإلَینا أهلَ البَیتِ ، أدرَکَ العِلمَ الأَوَّلَ وأدرَکَ العِلمَ الآخِرَ ، وقَرَأَ الکِتابَ الأَوَّلَ ، وقَرَأَ الکِتابَ الآخِرَ ، بَحرٌ لا یُنزَفُ . [ الغارات: ج 1 ص 177، بحار الأنوار : ج 10 ص 123 ح 2 . نیز ، ر. ک : بحار الأنوار : ج 22 ص 391 ح 26 .] )
( شما چه کسى را همانند لقمان دارید ؟ مردى را دارید که از ماست و رو به سوى ما اهل بیت دارد . دانش پیشین و پسین را آموخته و کتاب اوّل و آخر را خوانده است و دریایى پایانناپذیر است . )
با عنایت به این سخن ، مىتوان گفت : مقصود از احادیثى که سلمان را به لقمان تشبیه کردهاند، همسنگ بودن سلمان با لقمان در حکمت است ، وگرنه در فضیلت ، بعید نیست که سلمان ، برتر از لقمان باشد ، چنان که در حدیث زیر از امام صادق علیه السلام به این معنا تصریح شده است :
( سَلمانُ خَیرٌ مِن لُقمانَ . [ بصائر الدرجات : ص 18 ح 13، بحار الأنوار : ج 22 ص 331 ح 42 .] )
( سلمان ، از لقمانْ بهتر است. )
2 . ابو حمزه ثابت بن دینار ثُمالى3 . یونس بن عبد الرحمان
درباره این دو حکیم ـ که در احادیث اهل بیت علیهمالسلام ، همسنگ لقمان معرّفى شدهاند ، از فضل بن شادان نقل شده است که :
( از شخص موثّقى شنیدم که مىگفت : از امام رضا علیه السلام شنیدم که مىفرمود : «ابو حمزه ثمالى ، در روزگار خود ، همانند لقمان در زمانش بود و این از آن رو بود که خدمت چهار تن از ما رسیده بود : على بن الحسین ، محمد بن على ، جعفر بن محمد علیهمالسلام و پارهاى از روزگار موسى بن جعفر علیهماالسلام . یونس بن عبد الرحمان هم همین طور بود . او سلمان زمانش بود» . [ اختیار معرفة الرجال : ج 2 ص 458 ح 357 و ص 781 ح 919 .] )
89/8/3
12:8 ع
اولین شاخه احساس که دادم به شما یادت هست ؟
من به گلهای پر از عطر خدا
که می روید از احساس شما
دلبستم
و به باغی که در آن می روید
عشق ، عاشق ، معشوق !
همه عمر
وابستم ...
انشاالله
11.27 شب. 2 آبان 89
پانویس:
پ.ن.1 . دل نوشته است ... ! ایراد نگیرید الکی !
پ.ن.2 . باید بنویسم ! حرف زیاد است اما کو همتی ؟! نایب الزیاره مشهد بودم به واسطه برنامه ای ، قلم می زنم درباره اش تا خدا چه خواهد ...
پ.ن.3 . برای دیدن تصویر بزرگ و پوستر دل نوشته روی عکس فوق را زیارت (کلیک !) نمائید .