مناجات کودک با خدا
خدای عزیز !
به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی ، چرا کسانی را که هستند ، حفظ نمی کنی ؟
خدای عزیز !
شاید هابیل و قابیل همدیگر را نمی کشتند اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند در مورد من و برادرم که مؤثر بوده .
خدای عزیز !
اگر یکشنبه ، مرا توی کلیسا تماشا کنی ، کفش های جدیدم رو بهت نشون می دم .
خدای عزیز !
شرط می بندم خیلی برات سخت است که همه آدمهای روی زمین رو دوست داشته باشی . فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمی توانم همچین کاری کنم
خدای عزیز !
در مدرسه به ما گفته اند که تو چکار می کنی ، اگر تو بری تعطیلات ، چه کسی کارهایت را انجام می دهد ؟
خدای عزیز !
آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است ؟
خدای عزیز !
این حقیقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی که تو بازی بولینگ میزند، تو خانه هم استفاده کند ، به بهشت نمی رود؟
خدای عزیز !
آیا تو وافعاً می خواستی زرافه این طوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟
خدای عزیز !
چه کسی دور کشورها خط می کشد ؟
خدای عزیز !
من به عروسی رفتم و آنها تو کلیسا همدیگر را بوسیدند . این از نظر تو اشکالی نداره ؟
خدای عزیز !
آیا تو واقعاً منظورت این بوده که (( نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار می کنند ؟ )) اگر این طور باشد ، من باید حساب برادرم را برسم .
خدای عزیز !
به خاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم ، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم ، یک توله سگ بود
خدای عزیز !
لازم نیست نگران من باشی . من همیشه دو طرف خیابان را نگاه می کنم .
خدای عزیز !
فکر نمی کنم هیچ کس می توانست خدایی بهتر از تو باشد . می خوام اینو بدونی که این حرفو به خاطر اینکه الان تو خدایی ، نمی زنم .
خدای عزیز !
هیچ فکر نمی کردم نارنجی و بنفش به هم بیان . تا وقتی که غروب خورشیدی رو که روز سه شنبه ساخته بودی ، دیدم ، معرکه بود .