«علی مع الحق و الحق مع علی» در چکاچک شمشیرها و نیزه ها، در میان ولوله و شور جنگ و نبرد، در لابلای نعره ها و فریادهای رزم آوران جنگ جمل، مردی سر به گریبان اندیشه فرو برده بود : ((خدایا، حق با کدامین طرف است؟ در یک سو علی،داماد پیامبر، سردار بزرگ اسلام،کسی که پیامبر در وصفش می فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی» با جمعی از یاران صدیق پیامبر است، و در سوی دیگر « ام المؤمنین، عایشه» و دوتن از صحابه بزرگ پیامبر، «طلحه الخیر» مرد خوش سابقه اسلام و زبیر «سیف الاسلام» - دلاور میادین نبرد- صف بسته اند. آیا ی شود هر دو گروه برحق باشند یا هر دو باطل؟!... به راستی کدامیک بر حق است؟» سرانجام چاره کار در این دید که جواب را از علی (ع) بازجوید که «باب مدینه العلم» بود. «أیمکن أن یجتمع زبیر و طل حه و عایشه علی باطلٍ؟» آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟ و علی (ع) در پاسخ، جوابی داد که، دانمشند سنی مذهب مصری، دکتر «طه حسین» در وصف آن گفته است: پس از قرآن، هیچ کلامی از بشریت بدین پایه محکم و والا گفته نشده است. إنک لملبوس علیک. إن الحق و الباطل، لا یعرفان بأفدار الرجال إعرف الحق تعرف أهله و إعرف الباطل تعرف أهله همانا حقیقت بر تو اشتباه شده است. به درستی که حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی توان شناخت. اول حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی و باطل را نیز او بشناس، اهل آن برایت آشکار می گردد. کلام علی (ع) یعنی : اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند. وتمام. سخن کوتاه، اما بس عظیم و بلند بود. به بلندای حقیقت و تاریخ! این سخن یعنی معیاری برای تشخیص پیروان علی (ع) از غیر! و به همین دلیل است که اگر به صدر اسلام بازگردیم، به یک روحیه خاصی برمی خوریم که آن روحیه تشیع است و تنها آن روحیه ها بودند که می توانستند وضعیت پیامبررا در مورد علی (ع)، صددر صد بپذیرند و دچار تردید و تزلزل نشوند! نقطه مقابل آن روحیه و طرز تفکر، یک روحیه و طرز تفکر دیگری بود که وصیتهای رسول اگرم را با همه ایمان کامل به آن حضرت با نوعی توجیه و تفسیر و تأویل نادیده می گرفتند. در حقیقت این انشعاب اسلامی از اینجا بوجود آمد که یک دسته که اکثریت هم بودند، فقط ظاهر را می دیدند و دیدشان عمیق و تیزبین نبود که باطن وقایع را ببینند. می گفتند که: عده ای از بزرگان صحابه و سابقه دارهای اسلام که راهی را می روند نمی توان گفت اشتباه کرده اند. اما دسته دیگر که در اقلیت هم بودند، عقیده داشتند که در جایی که اصول اسلامی به دست همین سابقه دارها پایمال شوند، دیگر احترامی برای آنها قایل نیستیم. روح تشیع را کسانی بوجود آوردند که طرفدار اصول بودند، نه طرفدار شخصیتها! علی بعد از پیامبر، جوانی سی و سه ساله است با یک اقلیتی کمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اکثریتی انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمی کنند و ما راه آنانرا می رویم. اما منطق آن اقلیت این بود که : آنچه اشتباه نمی کند حقیقت است ، بزرگان باید خود را با حقیقت تطبیق دهند. سلمان فارسی ، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر مردانی بودند اصولی و اصول شناس،دیندار و دین شناس. در حقیقت روح شیعیان صدر اسلام روحی بود که اصول و حقایق بر آن حکومت می کرد،نه اشخاص و شخصیتها! و از همین رو بود که شیعیان اولیه مردمی منتقد و بت شکن بار آمدند. از اینجا معلوم می شود، چقدر فراوانند افرادی که شعارشان تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست. چرا که افرادی ظاهر نگر و شخصیت گرایند. در حالیکه مسیر تشیع همانند روح آن ،تشخیص حقیقت و تعقیب آن است.
علی (ع) تنهاست!
چه کسی تنها نیست؟؟
کسی که با همه و در سطح همه است.
کسی که رنگ زمان به خود می گیرد.
احساس خلأ مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرگی وجود دارد نمی تواند سیرش کند.
و لذا آنهمه یاران، آنهمه همرزمان، آنهمه نشست و برخاست با اصحاب پیامبر، هیچکدام برای علی (ع) تفاهمی بوجود نیاورده است.
هیچکدام از آنها در سطح او نیستند.
می خواهد دردش را بگوید،
حرفش را بزند،
گوش نیست، دلی نیست، و فهمی نیست تا بفهمد.
رنج بزرگ یک انسان این است که عظمت او و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه، در برابر نگاههای پست و پلید، و احساس او در روحهای بسیار آلوده و اندک و تنگ قرار گیرد.
نیمه شب به طرف نخلستان می رود، آنجا هیچکس نیست، مردم راحت آرمیده اند، هیچ دردی آنها را در دل شب بیدار نگاه نداشته است، و این مرد تنها، که روی زمین خودش را تنها می یابد، با این زمین و این آسمان بیگانه است، و فقط رسالت و وظیفه اش، او را با جامعه و این شهر پیوند داده.
ولی وقتی به خودش بر می گردد می بیند که تنهاست.
شبانه به نخلستان می رود، و باز برای اینکه ناله او بگوش هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاه آلوده ای نرسد، سر در حلقوم چاه فرو میکند و می گرید.
این گریه از چیست؟؟؟
افسوس که گریه او یک معما برای همه است، زیرا حتی شیعیان او نمی دانند علی چرا می گرید.
از اینکه خلافتش غصب شده؟
از اینکه فدک از دست رفته؟
از اینکه فلانی روی کار آمده؟
از اینکه او از مقامش...؟
از اینکه همسرش را...؟، از اینکه...؟، از...؟
علی (ع) در طول تاریخ تنها انسانی است که در ابعاد مختلف و حتی متناقض که در یک انسان جمع نمی شود قهرمان است. چنین انسانی و در چنین سطحی معلوم است که در دنیا تنهاست. چنین انسانی در جامعه اش و در برابر یاران همرزمش که عمری را در راه عقیده کار کرده اند، با پیامبر صادقانه شمشیر زده اند، اما در اوج اعتقاد و ایمان و اخلاصشان به پیامبر و اسلام، قبیله و تعصبات قومی را فراموش نکرده اند، مقام را آگاهانه و یا ناخودآگاهانه نتوانسته اند از یاد برند و سمبل اخلاص مطلق و یکدست- همچون علی (ع)- شوند، تنهاست.
از این دردناکتر اینکه علی (ع) در میان پیروان عاشقش نیز تنها است!!
در میان امتش که همه عشق و احساس و همه فرهنگ و تاریخشان را به علی (ع) سپرده اند تنها است.
او را همچون یک قهرمان بزرگ، یک معبود و یک اله می ستایند اما نمی شناسندش و نمی دانند که کیست؟ دردش چیست؟ حرفش چیست؟ رنجش چیست؟ و سکوتش چراست؟؟
این است که علی (ع) در میان پیروانش هم تنهاست.
این است که علی (ع) در اوج ستایشهایی که از او میشود، مجهول مانده است. درد علی (ع) دو گونه است:
یک درد ، دردیست که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس می کند و درد دیگر، دردی است که او را تنها در نیمه شبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده و بناله در آورده است.
ما تنها بر دردی می گرییم که از شمشیرابن ملجم در فرقش احساس می کند، اما این درد علی (ع) نیست، دردی که چنان روح بزرگی را بناله آورده است تنهایی است، که ما آنرا نمی شناسیم!!
باید این درد را بشناسیم، چرا که علی (ع) درد شمشیر را احساس نمی کند و ما درد علی را احساس نمی کنیم.