س
ساختگی: دروغی.
ساخت و پاخت کردن: تبانی کردن, روی هم ریختن و پنهانی قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری به نفع خود و احیاناً به ضرر دیگران.
ساقدوش: کسی که در شب عروسی کنار داماد می نشیند و وظایف داماد را به او یادآوری می کند.
سامان دادن: نظم دادن, ترتیب دادن, آراستن.
سایه با سایة کسی رفتن: کسی را با دقت تمام تعقیب کردن.
سبز شدن: ناگهانی پیدا شدن, رویاروی شدن.
سبز کردن: درآمدن, روییدن.
سبک سر: بی وقار, بی تمکین.
سبیل کسی را چرب کردن: رشوه دادن.
سپر انداختن: عاجز شدن, شکست خود را پذیرفتن.
ستوه آمدن ـ به: به تنگ آمدن, مستأصل شدن.
سر درآوردن ـ از چیزی: آگاه شدن از چیزی.
سر کسی زیاد بودن ـ از: بیش از حد انتظار لیاقت یا توانایی روحی و جسمی کسی بودن.
سر گرفتن ـ از: از نو شروع کردن.
سر بودن ـ از کسی: از کسی بهتر بودن.
سر آمدن ـ به: تمام شدن, به پایان رسیدن.
سر عقل آمدن ـ به: راه درست را یافتن, به حقیقت پی بردن.
سر کسی زدن ـ به: ابله شدن.
سر و کلة خود زدن ـ به: شیون و زاری کردن.
سر زدن ـ به کسی: برای دیدار کسی رفتن و جویای احوال او شدن.
سر خود را نگاه کردن ـ پشت : از دیار و یار خود بریدن, از شهر و دیار خود سراغ نگرفتن.
سر کسی بودن ـ زیر: در کاری دست داشتن و دخالت مؤثر در آن کردن, محرک واقعی امری بودن.
سر از کار کسی درآوردن: به راز کسی پی بردن.
سر بلند کردن: عرض وجود کردن, خودنمایی کردن.
سر به بیابان گذاشتن: راه بیابان را پیش گرفتن, آواره شدن.
سر به چیزی بند بودن: به چیزی سرگرم بودن و توجه داشتن.
سر به دنبال کسی یا چیزی گذاشتن: کسی یا چیزی را به سرعت تعقیب کردن.
سر به سر کسی گذاشتن: با کسی جر و بحث کردن و به عمد او را ناراحت کردن.
سر به نیست کردن: از بین بردن, ناپدید کردن, معدوم کردن.
سر درآوردن: مطلع شدن, فهمیدن, حالی شدن.
سر در گریبان بودن: پریشان بودن, ناراحت و بی تکلیف بودن.
سر در گریبان ماندن: در فکر فرو شدن.
سر در نیاوردن: نفهمیدن.
سر رسیدن: ناگهان و ناغافل وارد شدن.
سر صحبت را واکردن: شروع به حرف زدن کردن با کسی.
سر کسی بر باد رفتن: جانش را از دست دادن.
سر کسی به کارش بودن: سرگرم کار خود بودن.
سر کسی را خوردن: کسی را تلف کردن, باعث مرگ و از میان رفتن کسی شدن و او را دق مرگ کردن.
سر کشیدن: سر زدن, گردن دراز کردن و نگاه کردن. نوشیدن لاجرعه و با اشتیاق.
سرکشی کردن: بازدید کردن به منظور نظارت و تشخیص خوب و بد کار.
سر کیف آمدن: خوشحال شدن, سر حال آمدن.
سر گرفتن: انجام یافتن کاری یا پایان یافتن مقدمات و دادن قرار قطعی انجام یافتن آن.
سر هم آوردن: درست کردن, جور کردن.
سراپا: از سر تا پا, از بالا تا پایین.
سراپا چشم شدن: با شوق و دقت بسیار نگاه کردن.
سرازیر شدن: از بالا به پایین رفتن, روان شدن.
سرازیر کردن: از بالا به پایین فرستادن.
سراغ چیزی رفتن: پی آن رفتن, آن را جست و جو کردن.
سر اندر پا: سراپا.
سر به راه: آدم نجیب و آرام, کسی که دنبال عیش و عشرت و کارهای خلاف عفت و اخلاق نمی رود.
سر به نیست: معدوم, ناپدید.
سر به نیست کردن: از بین بردن, ناپدید کردن, معدوم کردن.
سر حال آمدن: سر دماغ و با نشاط شدن.
سر حال: با نشاط, سر دماغ.
سرخاب: ماده ای سرخ رنگ که زنان برای آرایش به گونة خود مالند, گلگونه.
سر خود: بی اجازه, خود سرانه.
سر خوردن: لیز خوردن و غلتیدن.
سرسری: کاری را آسان گرفتن و در انجام آن دقت به خرج ندادن.
سر شب: اول شب.
سر شکسته: رسوا, سر افکنده, شرمنده, شرمسار.
سرفیدن: کنایه ای است از باد صدادار درآوردن.
سرک کشیدن: دزدکی نگاه کردن, گردن کشیدن برای دیدن و اطلاع یافتن از چیزی.
سرکوفت: ملامت, توبیخ.
سرکوفت زدن: کسی را سرزنش کردن یا امتیازهای کس دیگر را به رخ او کشیدن.
سرگرم: مشغول.
سرمه: گرد نرم شدة سولفور آهن یا نقره که در قدیم برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رفته است.
سر نخ: نشانه هایی از موضوع مورد نظر, مدرک.
سر و ته: واژگون, وارونه, معلق.
سر و ریخت: سر و وضع, شکل و شمایل.
سر و سامان: خانه و زندگی, وسایل زندگی.
سر و سامان دادن: نظم و ترتیب دادن, نظم و نسق ایجاد کردن.
سر و وضع: ریخت و قیافه.
سر نگه داشتن: راز داری کردن, راز پوشی کردن.
سری در کار بودن: موضوعی پنهانی در میان بودن.
سزای کسی را کف دستش گذاشتن: کسی را به خاطر کار بدش کیفر دادن.
سفره انداختن: سفره گستردن, سفره پهن کردن.
سفیداب: گرد سفیدی که زنان به منظور آرایش به صورت خود مالند, سفیده.
سفید بخت: خوشبخت, خوش اقبال.
سقلمه زدن: ضربت زدن با مشت در حالی که سر انگشت شست از بین دو انگشت سبابه و وسطی بیرون آمده باشد.
سکو: بلندیی که با آجر و سنگ سازند و از آن برای نشستن استفاده کنند.
سگدو زدن: این سو و آن سو رفتن و بدون اخذ نتیجه فعالیت بسیار کردن.
سگرمه در هم کشیدن: گره بر ابرو زدن, در هم کشیدن ابرو و صورت بر اثر خشم یا اوقات تلخی.
سلانه سلانه: یواش یواش راه رفتن.
سنگ در آوردن ـ از زیر: چیزی را هر چند نایاب یا تهیه اش دشوار باشد به دست آوردن.
سنگ تمام گذاشتن: همة تلاش خود را در جهت انجام کاری به کار بستن.
سنگ جلو پای کسی انداختن: مانع تراشیدن, مزاحمت ایجاد کردن.
سنگ روی یخ کردن: بی اعتبار و سرافکنده کردن.
سنگ پا کردن ـ روی خود را: خجالت را کنار گذاشتن.
سوا کردن: جدا کردن.
سوت و کور: بی نور, بی فروع, بی جلوه و رونق, بی سرو صدا.
سوختن و ساختن: با سکوت مشکلات را تحمل کردن.
سوراخ و سمبه: منفذ, گوشه و کنار.
سور و سات: مقدمات و ملزومات.
سوغاتی: هدیة سفر, ره آورد.
سه طلاقه: زنی که شوهرش او را سه طلاق گفته باشد و رجوع به او جز با محلل ممکن نباشد.
سیاه افتادن ـ به روز: بی چاره شدن, بدبخت شدن.
سیاه و سفید دست نزدن ـ به: هیچ کاری انجام ندادن.
سیاه بخت: بدبخت, تیره بخت.
سیاه مست: مست مست.
سیخ سیخی: حالت پریشانی و ژولیدگی مو.
سیر تا پیاز ـ از: همه چیز, تمام ماجرا با جزئیات آن.
سینه ریز: گردنبند شاخه شاخه.
ش
شاخ درآوردن ـ از تعجب: بسیار تعجب کردن؛ تعبیری است که شگفتی بسیار را می رساند.
شاخ و شانه کشیدن: تهدید کردن.
شاخ به شاخ: از رو به رو با هم تصادف کردن.
شاکی: شکایت کننده, گله کننده.
شاهی: واحد پول که در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی معادل دو پول یا پنجاه دینار آن زمان بود.
شب چره: آجیل و میوه که در شب نشینی صرف می کنند, تنقل.
شب زفاف: شبی که عروس و داماد به حجله می روند.
شب مانده: غذایی که مصرف نشده باشد و از شب به روز مانده باشد.
شب و روز کسی قاطی شدن: حال و روز خود را نفهمیدن.
شر چیزی خلاص شدن ـ از: از ضرر و زیان چیزی رهیدن.
شر کسی را کندن: از مزاحمت کسی آسوده شدن.
شست کسی خبردار شدن: پی بردن, به طریقی از چیزی اطلاع حاصل کردن.
شفاعت کردن: درخواست عفو یا کمک کردن از کسی برای دیگری.
شقه: پاره ای از چیزی, نیمة چیزی.
شقه کردن: به دو نیم کردن, نصف کردن, دوپاره کردن.
شک افتادن ـ به: شک کردن.
شک برداشتن: به تردید افتادن, سؤ ظن بردن.
شکم خود را وصله پینه کردن: ته بندی, خوردن اندکی خوراکی برای کاستن از شدت گرسنگی.
شکم کسی را سفره کردن: شکم کسی را پاره کردن.
شکمی از عزا درآوردن: پس از مدتی گرسنگی بر سر سفره ای گسترده نشستن و غذای مفصل و مطبوعی خوردن.
شل و پل: معیوب و از کار افتاده.
شل و ول: آبکی.
شلیته: نوعی دامن کوتاه و گشاد و پرچین که در قدیم زن ها روی تنبان می پوشیدند.
شندرغاز: پول اندک و ناچیز, چندرغاز.
شنفتن: شنیدن.
شنگول: به حالت نشاط و سر مستی افتادن. سر خوش و نیم مست.
شوراب: آب شور, آب نمک, شورابه.
شیر مرغ گرفته تا جان آدمی زاد ـ از: هر چه بخواهی.
شیر کردن: برانگیختن.
شیر بها: پول یا چیز دیگر که داماد به پدر و مادر عروس دهد, کابین, مهریه.
شیر تو شیر: درهم برهم, هرج و مرج.
شیر خام خورده: خام و غافل و نمک نشناس.
شیرین زبانی: خوش صحبتی, حرف های بامزه زدن و دلنشین سخن گفتن.
شیشة عمر: شیشه ای که جان دیوها را به آن وابسته می دانستند و اگر کسی این شیشه را پیدا می کرد و می شکست دیو در همان لحظه نابود می شد.
شیطان را درس دادن: از شیطان بدجنس تر بودن.
ص
صابون به دل خود زدن: با اشتیاق وعدة چیزی را به خود دادن.
صابون به شکم خود مالیدن: صابون به دل خود زدن.
صاحب اختیار: عنوان و لقبی بود در عهد قاجار.
صاف: یکراست, مستقیم.
صاف کردن: کنایه ای است از اصلاح کردن و تراشیدن موی صورت.
صاف و پوست کنده: صریح, آشکار, رک و بی پرده.
صاف و صوف کردن: صاف کردن.
صحبت به میان آمدن ـ از کسی: به یاد کسی افتادن و دربارة او حرف زدن.
صحبت کردن ـ از کسی: به یاد کسی افتادن و دربارة او حرف زدن.
صحبت چیزی را به میان کشیدن: باب بحث را دربارة چیزی گشودن.
صحبت گرم شدن: گرم شدن گفت و گو.
صحبت گل انداختن: صحبت گرم شدن.
صحیح و سالم: تندرست.
صدای چیزی را در نیاوردن: چیزی را مخفی نگه داشتن, خبری را فاش نکردن.
صدق و صفا: راستی و خلوص.
صرافت چیزی افتادن ـ به: توجه کردن, به یاد آوردن, پی بردن.
صلح و صفا: آشتی کردن, صلح کردن, سازش کردن.
ض
در مجموعة چهل قصه کلمه ای که با این حرف شروع شود و نیاز به تعریف داشته باشد نبود.
ط
طاقت کسی طاق شدن: به نهایت بی صبری رسیدن.
طلب کردن: خواستن, درخواستن.
طلسم: عمل خارق عادت که مبداء آن را قوای فعالة آسمانی و قوای منفعلة زمینی دانند و بدان امور عجیب و غریب پدید آورند.
طول دادن: در انجام کاری درنگ کردن و آن را با تأنی انجام دادن.
طول کشیدن: طولانی شدن, مدتی بیش از حد انتظار منتظر ماندن.
طی کردن: در بهای مزد کاری توافق کردن.
ظ
در مجموعة چهل قصه کلمه ای که با این حرف شروع شود و نیاز به تعریف داشته باشد نبود.
ع
عاجز: ناتوان, بسیار خسته, علیل.
عاصی شدن: عصیان کردن, تمرد کردن, نافرمان شدن.
عاید شدن: نصیب شدن چیزی کسی را.
عباسی: واحد پول که در زمان شاه عباس رایج شد.
عبور کسی به جایی افتادن: تصادفاً از جایی گذشتن.
عجالتاً: اکنون, حالا, فعلاً.
عجز و لابه: با گریه و زاری طلب کمک کردن.
عده: مدتی که زن پس از طلاق یا فوت شوهر نباید شوهر کند.
عرعر: آواز خر.
عرقچین: نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه گذارند و یا به تنهایی در خانه به سر نهند.
عزیز دردانه: کسی که پدر و مادر و قوم و خویش ها بیش از حد او را مورد محبت و نوازش قرار دهند.
عق: استفراق.
عقب کشیدن: پس رفتن, قدم بازپس گذاشتن.
عقدکنان: رسم و ممجلس خطبه کردن عروس.
عقل از سر کسی پریدن: دیوانه شدن.
عقل خود را از دست دادن: دیوانه شدن, خوب و بد را از هم نشخیص ندادن.
عقل سر هم کردن: همفکری کردن, مشورت کردن.
عقل کسی به جایی نرسیدن: در حل مشکلی درماندن.
عقل کسی پار سنگ برداشتن: خل بودن, دیوانه وار بودن, نقصان عقل داشتن, بی خرد بودن, گولی.
عقل کسی پار سنگ بردن: عقل کسی پار سنگ برداشتن.
عقل کسی قد ندادن: توانایی حل مشکلی را نداشتن.
عمارت: ساختمان.
عوض دادن: پاداش دادن.
عهد کردن: پیمان کردن, شرط کردن.
عیش دنیا را کردن: خوشگذرانی کردن.
غ
غار و غور: صدایی که از زور گرسنگی یا بد غذایی در شکم ایجاد شود.
غازه: گلگونه, بزک.
غالیه: بوی خوشی است که مرکب از مشک و عنبر و جز آن به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.
غربتی: کولی, قرشمال.
غرق بوسه کردن: بسیار بوسیدن.
غرق خواب: در خواب سنگین فرو رفته.
غزل خداحافظی: مرگ.
غزل خداحافظی را خواندن: مردن, فوت شدن, درگذشتن.
غش و ضعف رفتن ـ برای کسی: شیفته و شیدای او بودن.
غش کردن: بیهوش شدن, مدهوش گردیدن.
غلامزاده: در تعارف و در پیش بزرگان از فرزند خود بدین کلمه تعبیر آورند.
غلط کردن: سخت پشیمان بودن.
غلفتی: یک پارچه, کامل.
غمزة شتری: ناز و غمزة ناشیانه و اغراق آمیز.
غوطه خوردن: فرو رفتن در آب, غوطه زدن.
غوغا بر پا بودن: فتنه و آشوب بودن.
غیب زدن: ناگهان ناپدید شدن.
غیرت به خرج دادن: به غیرت افتادن, تحریک شدن برای حفظ شرف یا حفظ جان.
غیرتی: آنکه به حفظ ناموش و آبرو و شرف خود بکوشد.
ف
فال نیک گرفتن ـ به: به شگون گرفتن, امری را خوب دانستن و از انجام آن نهراسیدن.
فت و فراوان: بسیار زیاد.
فراش: خدمتکار, پیشخدمت.
فراق: جدایی, دوری.
فرنگ: کشورهای اروپایی.
فضولی: دخالت بی مورد در کار و زندگی دیگران.
فعلگی: مزدوری, کارگری, فعله بودن.
فکر ماندن: با شگفتی و تردید در فکر فرو رفتن.
فکری کردن ـ برای کسی: برای کمک به کسی چاره اندیشیدن.
فک و فامیل: خویشاوند.
فلاکت: بدبختی.
فلاکت افتادن ـ به: به نکبت و بدبختی دچار شدن.
فلان: شخص غیر معلوم.
فلان فلان شده: چنین و چنان شده, خلاصه ای از چندین فحش و نفرین.
فلانی: فلان.
فن و فوت: فوت و فن.
فوت و فن: اسرار نهفته و اصول اساسی هر کار.
فی الفور: تند, سریع.
فیصله پیدا کردن: فیصله یافتن, حل و فصل شدن امور.
ق
قابل: شایسته, سزاوار.
قابله: زنی که بچه زایاند, ماما.
قاپ زدن: چیزی را تر و فرز ربودن.
قاپ کسی را دزدیدن: با نیرنگ کسی را تحت نفوذ خود درآوردن, نظر مساعد کسی را به خود جلب کردن و او را به قبول نظر خود وادار کردن, خود را طرف لطف و محبت کسی قرار دادن.
قاپیدن: ربودن با جلدی و چابکی.
قاچ قاچ: ترک ترک, چیزی که همه جای آن ترک خورده و شکاف برداشته باشد, قطعه قطعه.
قاطی شدن: درهم ریخته شدن, به هم ریختن.
قال قضیه را کندن: مشکلی را حل کردن, جدل و بحث را به نحو مطلوب تمام کردن.
قایم شدن: مخفی شدن, پنهان شدن.
قباحت داشتن: زشتی و رسوایی داشتن, عیب و بدی به حساب آمدن.
قبض روح شدن: مردن, جان باختن.
قبلة عالم: در خطاب به پادشاه چنین می گفتند.
قبول کردن: پذیرفتن.
قحط بودن: کمیاب شدن چیزی.
قدک: جامة کرباسی رنگین.
قد کشیدن: رشد کردن, افزوده شدن به طول شخص.
قدم رنجه کردن / فرمودن: قبول زحمت کردن, روان شدن.
قدم روی چشم: تعارفی است که به مهمان کنند.
قد و بالا: قامت.
قد و قواره: اندام, قامت.
قدیم و ندیم: گذشتة دور, قدیم.
قرابه: ظرف شیشه ای بزرگ.
قرار گذاشتن: وقتی را برای انجام کاری یا ملاقاتی معین کردن.
قرار مدار: قرار و مدار.
قرار و مدار: بند و بست, شرط, پیمان.
قراول: سربازی که در محلی معین نگهبانی دهد, نگاهبان.
قرب: مرتبه, منزلت.
قربان کسی رفتن: اظهار محبت و علاقه و فروتنی نسبت به کسی کردن.
قر و غمزه آمدن: ادا و اطوار آمدن. اشکال تراشی کردن.
قر و قمبیل آمدن: ادا و اطوار درآوردن, قر و غربیله آمدن.
قسمت: بهره, نصیب, سرنوشت.
قصب: پارچة زربفت.
قصة خود را گفتن: شرح و حال خود را بیان کردن.
قضا ـ از: اتفاقاً.
قطار: صف, ردیف.
قفل زبان کسی وا شدن: زبان باز کردن.
قلاب سنگ: وسیله ای که با آن سنگ می پرانند, فلاخن.
قلاده: گردن بند (معمولاً برای سگ).
قلپ: جرعة آب.
قل خوردن: غلتیدن و چرخیدن به دور خود و به این ترتیب راه پیمودن.
قل دادن: غلتانیدن و چرخانیدن چیزی.
قلدر: زورگو, کسی که حرف حساب سرش نمی شود و حق دیگران را پامال می کند.
قلقلک: خارش دادن برخی اعضای بدن به طوری که صاحب آن اعضا سخت به خنده بیفتد.
قلمبه: چیزی برجسته و معمولاً کروی شکل.
قلندر: درویش بی قید در پوشاک و خوراک و طاعات و عبادات.
قنداق: قسمت چوبی ته تفنگ.
قوروق کردن: خلوت کردن جایی برای آمدن کسی و جلوگیری کردن از ورود دیگران به آنجا.
قوم و خویش: خویشاوند.
قیام و قیامت: آخر زمان.
قیقاج رفتن: اریب رفتن, زیگزاگ رفتن.
قی کردن: بالا آوردن, استفراغ کردن.