87/7/8
7:11 ص
فرهنگ اصطلاحات
ک
کابین: مهریه, مهر, مبلغی که به هنگام عقد نکاح به ذمة مرد مقرر شود.
کار بودن ـ در: دخالت داشتن.
کار از کار گذشتن: زمان جبران زیان و ضرر از بین رفتن.
کار بالا گرفتن: پیشرفت کردن, موفق شدن.
کار کسی تمام بودن: زندگی کسی به سر آمدن, وقت مردن کسی رسیدن.
کار کسی زار بودن: دشوار بودن کار کسی, پیچیده بودن کار کسی.
کار و بار کسی رو به راه بودن: کار و زندگی مرتبی داشتن.
کاری از دست کسی برنیامدن: توان انجام کاری را نداشتن.
کاری را زمین گذاشتن: از آن کار دست کشیدن, آن را رها کردن.
کاربر: کسی که با کاردانی کار را انجام می دهد.
کاسبکار: کسی که از راه کسب زندگیش را می گذراند.
کاسه ای زیر نیم کاسه بودن: موضوعی پنهانی در میان بودن, حیله ای در کار بودن.
کاشف به عمل آمدن: روشن شدن حقیقت, ته و توی کاری درآمدن.
کاکا: غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد, لـله بزرگزادگان.
کام کسی بودن ـ به: موافق میل و آرزوی کسی بودن.
کاهگلی: اندوده به کاه و گل, خانة کاهگلی.
کبکبه: دم و دستگاه, جاه و جلال, بیا و برو.
کت بسته: کسی که دو دستش را از پشت بسته باشند.
کتل: دره, تل بلند, پشتة مرتفع.
کت و کلفت: کلفت و ضخیم.
کجاوه: اتاقک چوبینی که بر پشت اسب و استر و فیل می بستند و کسی را که در آن می نشست از جایی به جای دیگر حمل می کردند.
کج و مج: کج و کوله, کج کجکی, کج و معوج.
کدخدا: دهبان, دهدار, متصدی امور ده.
کرامت کردن: عطا کردن, بخشیدن.
کرباس: نوعی پارچة زمخت پنبه ای سفید رنگ و ارزان قیمت.
کرکر خندیدن: شدید و طولانی خندیدن.
کرک سر کسی را باد بردن: نیست و نابود شدن, از بین رفتن, ناگهان مردن.
کز کردن: جمع و جور نشستن و در خود فرو رفتن.
کسالت داشتن: بیمار بودن, رنجور بودن.
کس و کار: قوم و خویش, دوستان و آشنایان.
کس و ناکس: مردم به طور کلی, اشخاص بد و خوب.
کسی به کسی نبودن: شلوغ و هرج و مرج بودن.
کشان کشان: در حال کشیدن.
کشتن دادن ـ به: باعث مرگ کسی شدن.
کش و قوس: کشیدن دست و پا و پیچ و تاب دادن به بدن به منظور تمدد اعصاب.
کشیک دادن: به نوبت در جایی یا از کسی یا چیزی پاسداری و مراقبت کردن.
کفش ساغری: نوعی کفش چرمی که پشت پاشنة آن باز است.
کلافه شدن: از شدت خستگی یا عصبانیت سخت ناراحت شدن و نظم فکری خود را از دست دادن.
کلافه کردن: سخت ناراحت و عصبانی کردن, گیج کردن.
کلاه سر کسی گذاشتن: کسی را گول زدن و از او چیزی گرفتن یا او را به اغوا و حیله گری به کاری واداشتن.
کلک چیزی یا کسی را کندن: چیزی یا کسی را نابود کردن, از بین بردن.
کلک زدن: حقه زدن.
کلک سوار کردن: کلک زدن.
کلوخ: گل خشکیده و تکه تکه شده.
کلة کسی زدن ـ به: ابله شدن.
کلة سحر: اول صبح
کماجدان: ظرفی مسین یا سفالین دیگ مانند و دردار که در آن خورشت می پزند.
کمرچین: جامة چین دار. چینی که به کمر قبا می دهند.
کم کمک: کم کم, یواش یواش.
کم و کسری داشتن: نقصان و کمبود داشتن.
کنار زدن: از سر راه خود برداشتن.
کناره گرفتن: دوری کردن, فاصله گرفتن.
کندن: جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است.
کنیزی بردن ـ به: زن را به بردگی بردن.
کوتاهی کردن: سهل انگاری, چیزی یا کاری را سرسری گرفتن و در انجام آن دقت نکردن.
کوچة علی چپ زدن ـ خود را به: خود را از موضوعی بی اطلاع نشان دادن.
کوچولو موچولو: ریز نقش, ریزه میزه.
کور خواندن: در محاسبه یا قضاوتی به اشتباه رفتن, حساب کسی غلط درآمدن, انتظار بی موردی داشتن.
کورمال کورمال رفتن: حرکت با احتیاط و همراه با دست مالیدن به اطراف در تاریکی.
کولبارچه: بستة بار کوچکی که بر پشت کشند.
کول: روی شانه, پشت.
کول کردن: کسی یا چیزی را به پشت خود گرفتن و راه بردن.
کول گرفتن: کول کردن.
کوه قاف: نام کوهی است افسانه ای که قدما می گفتند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است.
کیا بیا داشتن: جاه و جلال و دم و دستگاه داشتن, پر کبکبه و دبدبه بودن.
کیف کردن: خوش گذراندن, عیاشی کردن, لذت بردن.
کیف کسی کوک بودن: خوشحال و شنگول بودن, به قدر کافی سر مست بودن.
گ
گاوبان: گاوچران, گاویار, محافظ گاو.
گاو کسی دوقلو زاییدن: بخت بد به کسی روی کردن, بسیار بد آوردن.
گت و گنده: بزرگ, ستبر.
گذر: چهار راه های کوچکی که از تقاطع کوچه ها پدید می آمد و محل تجمع دکان ها بود.
گذر کسی به جایی افتادن: به طور اتفاقی به جایی رسیدن.
گذشتن: صرف نظر کردن.
گران آمدن: ناگوار آمدن, غیر قابل تحمل شدن.
گرد چیزی نرسیدن ـ به: از حیث ارزش با آن قابل قیاس نبودن.
گرد چیزی را سرمة چشم کردن: چیزی را عزیز داشتن.
گردن کسی انداختن ـ کاری را به: کاری را به عهدة کسی گذاشتن, وظیفه ای را به زور به کسی تحمیل کردن.
گردن زدن: کشتن, سر بریدن, گردن کسی را بریدن.
گردة کسی بار کشیدن ـ از: به زور با تشویق و ترغیب کسی را به کار سنگین واداشتن.
گرفتار شدن: دچار شدن, اسیر شدن.
گرفتن: انتخاب کردن.
گرفته: درهم, غمگین.
گر گرفتن: آتش گرفتن, سوختن ناگهانی.
گرم تماشا شدن: سرگرم تماشا شدن.
گرم گرفتن: ابراز دوستی کردن.
گره از کار کسی باز کردن / گشودن: مشکل کسی را حل کردن.
گره بر ابرو انداختن: ترش رو شدن, خود را عبوس نمودن.
گره کار باز شدن: گشایش حاصل شدن, از میان رفتن مشکل.
گریه افتادن: متأثر شدن و شروع به گریه کردن.
گشت زدن: سیر کردن و گردیدن.
گل از گل کسی شکفتن / واشدن: انبساط خاطر پیدا کردن و خشنود شدن.
گل: دور و محیط؛ این واژه گاه به جای حرف اضافة به به کار می رود.
گل قند: نوعی مربا که از برگ های گل سرخ و شکر تهیه می شود.
گل و گشاد: گشاد, پهن, عریض.
گلوی کسی پیش زن یا دختری گیر کردن: عاشق شدن.
گله: تکه.
گله به گله: جا به جا, این طرف و آن طرف.
گم و گور شدن: مفقود شدن, از بین رفتن.
گم و گور کردن: ناپدید کردن, پنهان کردن.
گناه کسی گذشتن ـ از: بخشیدن, از تنبیه کسی صرف نظر کردن.
گند گرفتن: متعفن شدن, بد بو شدن, بو افتادن.
گنده: بزرگ, حجیم, تنومند.
گور خود را گم کردن: شر خود را دور کردن.
گوش کسی افسون خواندن ـ به: حرف های اغوا کننده به کسی زدن.
گوش کسی خواندن ـ به: تلقین کردن, یادآوری کردن.
گوش ایستادن: دزدکی گوش دادن, استراق سمع کردن.
گوش تیز کردن: با دقت گوش دادن و استراق سمع کردن.
گوش کسی بدهکار نبودن: به حرف دیگری توجه نکردن.
گوش تا گوش: از این سو تا آن سو, دور تا دور, از یک طرف سر تا طرف دیگر.
گول زدن: فریب دادن.
گیج: پریشان, آشفته خاطر, احمق, کم هوش.
گیج شدن: سرگشته و حیران ماندن, دست و پای خود را گم کردن.
گیج و منگ: سرگشته و حیران, حالتی که پریشانی و بی تکلیفی را نشان دهد.
گیج و ویج: متحیر, حیرت زده, خود باخته.
گیر: گره اشکال, دشواری.
گیر آوردن: پیدا کردن, یافتن, به دست آوردن.
گیر افتادن: گرفتار شدن, دستگیر شدن, دچار مخمصه شدن.
گیر کردن: به مانعی برخورد کردن, دچار مشکلی شدن و در مخمصه ای افتادن.
گیس سفید: زن سالخورده ای که در جمع زنان خویشاوند فرمانش نافذ باشد و برای رفع مشکلات به او رجوع کنند و به صوابدید او کار کنند.
گیوه: نوعی کفش که رویة آن را از نخ پنبه ای می بافند و زیرة آن را از چرم با لته های به هم فشرده و در هم کشیدة پارچه می سازند.