فرهنگ اصطلاحات
لابد: احتمالاً, شاید.
لاغر مردنی: بسیار ضعیف و لاغر.
لاک خود فرو رفتن: دلخور شدن, ناراحت شدن, گوشة انزوا اختیار کردن.
لال مونی: دم بر نیاوردن, سکوت اختیار کردن.
لام تا کام چیزی نگفتن: یکسره ساکت ماندن, دم بر نیاوردن, دم نزدن, مطلقاً حرف نزدن.
لاوک: ظرف چوبین و گرد و دارای لبه ای کوتاه.
لب باز کردن: سخن گفتن.
لب به غذا نزدن: از خوردن غذا خودداری کردن.
لب نجنباندن: حرف نزدن, لب از لب برنداشتن.
لب مطلب: خلاصة مطلب, جان کلام.
لب و لوچه: لب و دهان.
لپر زدن: تکان خوردن آب در ظرفی که پر از آب است و بیرون ریختن قسمتی از آن, لب پر زدن.
لت و پار: پاره پاره, پراکنده و متفرق بودن.
لت و پار کردن: پاره پاره کردن, پراکنده کردن.
لچک: روسری کوچک و مثلث شکل که زنان به سر کنند.
لخت و عور: برهنه.
لرزیدن ـ به خود: ترسیدن, از ترس به لرزه افتادن.
لغز خواندن: بر کسی عیب گرفتن, به کنایه از کسی بد گفتن, کرکری خواندن.
لفت و لیس کردن: کاسه لیسی کردن, از آنچه در دسترس است پنهانی برداشتن یا خوردن. دزدی.
لقمة چپ کردن: کنایه ای است از پیروزی حریفی زورمند بر ناتوان. تند و با عجله غذا خوردن.
لک لک: لک و لک.
لک و لک: صدای کفش کسی که راه می رود و پاشنة کفش خود را روی زمین می کشد.
لمباندن: خوردن چیزی با حرص و آز و شوق, لقمه های بزرگ برداشتن و زیاد و تند خوردن.
لم دادن: بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه کردن, لمیدن.
لم: راه و روش کار و اسلوب و طرز عمل, فوت و فن, شگرد.
لنترانی: دشنام, حرف مفت, سخن ناگفتنی.
لنگ: ران.
لنگه: مثل و مانند, شبیه و نظیر.
لوچ: دوبین, چپ.
له و لورده کردن: سخت کوبیدن و خرد کردن.
لیچار: حرف مفت, متلک.
لیچار بار کسی کردن: بد و بی راه به کسی گفتن, حرف پشت سر کسی درآوردن, حرف های درشت به کسی گفتن.
م
مات: سرگردان, سرگشته, حیران.
مات بردن: مبهوت و متحیر ماندن بر اثر شنیدن یا دیدن حادثه ای یا چیز دیگر, مات شدن.
ماتم گرفتن: سوگواری کردن, عزا گرفتن.
مات و مبهوت: مات و متحیر.
مات و متحیر: حیران و سرگردان.
ماجرا را خواندن ـ تا ته: از قضیه ای آگاه شدن.
مال: مالیدن.
مال مردم خور: کسی که حق دیگران را می خورد, کسی که با خوردن مال دیگران زندگی می کند.
مال و منال: دارایی, ثروت.
مال و منالی به هم زدن: به مال و ثروت رسیدن.
مالیدن: چیزی مانند رنگ یا روغن را روی جسمی کشیدن.
ماندگار شدن: جایی را اقامتگاه دائم قرار دادن یا دست کم برای مدتی طولانی در آنجا ماندن.
مبادا: نکند که.
مبارک قدم: خوش قدم, خجسته پی.
متلک بار کسی کردن: پیاپی به کسی متلک گفتن.
متلک گفتن: سخنان طعنه آمیز و نیش دار گفتن.
مثل آب خوردن: به همان سهولتی که آب نوشند, بسیار آسان.
مثل آستر و رویه: وابسته به هم.
مثل آینه: تمیز, پاکیزه.
مثل اجنه: بی خبر و بی سر و صدا.
مثل باد: بسیار سریع و تند.
مثل برج زهر مار: بسیار خشمگین, بسیار اندوهناک.
مثل بید: بسیار لرزان.
مثل پروانه دور و بر کسی چرخیدن: با علاقة بسیار از کسی مراقبت کردن و گوش به فرمان او بودن.
مثل پنجة آفتاب: بسیار زیبا.
مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشی: بسیار شبیه به هم, مانند هم.
مثل فرفره: بسیار تند و سریع.
مثل فنر: حرکت بسیار سریع و ناگهانی و جهشی.
مثل قرص قمر: مثل ماه.
مثل ماه: زیبا, قشنگ.
مثل ماه شب چهارده: خیلی زیبا, بسیار قشنگ.
مثل مور و ملخ: عده ای بسیار زیاد.
مجیز کسی را گفتن: تملق گفتن, چاپلوسی کردن, برای پیش بردن مقصود خویش کسی را تحسین کردن.
مراد: آرزو, خواست.
مراد (دل) خود رسیدن ـ به: به آرزوی خود رسیدن, به مقصود خود رسیدن.
مرحمت داشتن ـ به کسی: به او لطف و التفات داشتن.
مرحمت کردن: عطا کردن, دادن.
مرده شور: کسی که وظیفه اش شستن مردگان است.
مرده شور ببرد: در حالت بیزاری و نفرت از کسی یا چیزی گفته می شود.
مرهم: دارویی که بر زخم نهند.
مست خواب بودن: بسیار خواب آلود بودن.
مسخره بازی: انجام دادن امور به صورت مسخره و غیر جدی.
مسخره بازی درآوردن: مسخرگی کردن, کارها را به صورت مسخره و غیر جدی انجام دادن.
مشت کسی واشدن: رازش فاش شدن.
مشتلق: مژدگانی, چیزی که در هنگام رساندن خبر خوش به آورندة خبر می دهند.
مضایقه کردن: از دادن چیزی یا انجام دادن کاری برای کسی خودداری کردن.
مطرب: رامشگر, نوازنده و خوانندة حرفه ای که در عروسی ها و مجالس سرور حاضر می شود و در برابر خوانندگی و نوازندگی و رقص دستمزد دریافت می کند.
معامله کردن: داد و ستد کردن.
معرکه گرفتن: مردم را گرد خود جمع کردن و آنان را با شعبده بازی و مسئله گویی یا مارگیری و مناقب خواندن و شرح معجزات اولیای دین سرگرم کردن یا به وسایل دیگر از قبیل عملیات پهلوانی یا قصه گویی و غیره آنان را مشغول داشتن و سرانجام پولی به عنوان خرجی طلب کردن.
مفت: رایگان, مجانی.
مفت کالذی: مفت و مسلم, چیزی را مفت و مجانی یا بسیار ارزانتر از قیمت اصلی به دست آوردن.
مفت و مجانی: مفت.
مقبول: زیبا, خوبروی.
مکتب خانه: جای تعلیم کودکان در قدیم.
مکر: خدعه کردن, فریفتن.
ملا باجی: زنی که اندک سوادی دارد و در مکتب به بچه ها درس قرآن می دهد.
ملتفت شدن: متوجه شدن.
ملک: فرشته.
من: واحد وزن که در زمان ها و مکان های مختلف متفاوت بوده است.
مو به مو: در کمال دقت.
مونس: یار.
مویی از سر کسی کم نشدن: به کسی هیچ آسیبی نرسیدن.
مهر کسی به دل کسی نشستن: به کسی علاقه مند شدن.
میان گذاشتن ـ در: در جریان مطلبی قرار دادن, مطلع کردن, مطرح کردن.
میخکوب شدن: مات و متحیر بر جا ماندن, به حیرت ناگهانی دچار شدن.
میدان به در کردن ـ از: مغلوب کردن و کنار زدن.
میرآخور: کسی که بر نگاهدارندگان اسب های پادشاه ریاست دارد.
میرشکار: کسی که بر شکارچیان پادشاه ریاست دارد