آسودن امروزین رنج فردائین است و رنج امروزین آسودن فردائین.»
«از اژدهای هفتسر مترس، از مردم نمام بترس که هرچه وی به ساعتی بشکافد، به سالی نتوان دوخت.»
«از چراغی، بسیار چراغها توان افروخت.»
«از دست زن نادوست و ناکدبانو بگریز که گفتهاند: کدخدا رود بود و کدبانو بند.»
«از گرسنگی مردن به که به نان فرومایگان سیر شدن.»
«از ما گفتن بود، برگوینده بیش از گفتار نباشد.»
«اصل مردمی کمآزاری است.»
«اگر تو را دشمنی باشد دلتنگ مشو که هرکه را دشمنی نباشد، بی قدر و بها باشد.»
«اگر خواهی از پشیمانی دراز ایمن گردی به هوای دل کار مکن.»
«اگر خواهی از رنجیدگی دور باشی آن چه نرود مران.»
«اگر خواهی از زیرکان باشی در آئینه کسان مبین.»
«اگر خواهی از شمار آزادمردان باشی طمع را در دل خویش جای مده.»
«اگر خواهی از شمار دادگران باشی زیردستان را به طاقت خویش نکودار.»
«اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش.»
«اگر خواهی اندوهگین نباشی حسود مباش.»
«اگر خواهی با آبرو باشی آزرم را پیشه کن.»
«اگر خواهی برتر از مردمان باشی فراخنان و نمک باش.»
«اگر خواهی بر دلت جراحتی نرسد که به مرهم به نشود با هیچ نادان مناظره مکن.»
«اگر خواهی بر قول تو کار کنند، برقول خویش کار کن.»
«اگر خواهی بهترین خلق باشی چیزی از خلق دریغ مدار.»
«اگر خواهی بیرنج توانگر باشی بسندهکار باش.»
«اگر خواهی پرده تو دریده نشود پرده کس مدر.»
«اگر خواهی تماممرد باشی آنچه به خود نپسندی به دیگران مپسند.»
«اگر خواهی تو را دیوانهسار نشمرند، آن چه نایافتنی است مجوی.»
«اگر خواهی دراززبان باشی کوتاهدست باش.»
«اگر خواهی در قفای تو نخندند، زیردستان را گرامی دار.»
«اگر خواهی در هر دلی محبوب باشی و مردمان از تو نفور نباشند، برمراد مردمان گوی.»
«اگر خواهی راز تو دشمن نداند با دوست مگوی.»
«اگر خواهی ستودهتر مردمان باشی با آنکه خرد از او نهان باشد، نهان خویش آشکار مکن.»
«اگر خواهی فریفته نباشی، آنچه ننهادهای برمدار.»
«اگر خواهی کمدوست و کمیار نباشی کینهدار مباش.»
«اگر خواهی که قدر تو به جای باشد، قدر مردمان نیکو بشناس.»
«اگر خواهی که مردمان تو را نیکوگوی باشند، نیکوگوی مردمان باش.»
«اگر شراب ندانی خورد زهر است و اگر بدانی خوردن، پادزهر.»
«اما تو را در طالع، ذرع سخن نیست که نه به پای چون تویی بافتهاند.»
«اما چون در کارزار باشی آنجا سستی و درنگ شرط نباشد چنان کن که پیش از آن که خصم برتو شام خورد تو چاشت خورده باشی براو.»
«اما مرد تا خفته بود در حکم زندگان نباشد چنانکه برمرده قلم نیست بر خفته هم نیست.»
«اما هرکه را آزمایی به کردار آزمای نه به گفتار که گنجشکی به نقد به که طاووسی به نسیه.»
«با درفش پنجه زدن احمقی باشد.»
«با دوست و دشمن گفتار آهستهدار و با آهستگی چربگوی باش که چربسخنی دویم جادویی است.»
«با مردم بیهنر دوستی مکن که مردم بیهنر نه دوستی را شاید نه دشمنی را.»
«بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد.»
«بجز پیرسالار، لشکر مباد.»
«بسیار گفتن دوم بیخردی است.»
«به حهان فرومایهتر از آن کسی نبود که دیگری را بدو حاجتی بود و تواند اجابت کردن و نکند.»
«به خویشاوندان کم از خویش محتاج بودن مصیبتی عظیم دان که در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»
«به دست کسان مار باید گرفت.»
«به گزاف مخر تا به گزاف نباید فروخت.»
«بیسیم ز بازار تهی آید مرد.»
«بیشرمی نبود بزرگتر از آنکه به چیزی دعوی کند که بداند و آنگاه بدو دروغزن باشد.»
«پیر رعنا مباش که گفتهاند پیر رعنا بتر از جوان نارعنا.»
«تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی.»
«تا روز و شب آینده و رونده است از گردش حالها شگفت مدار.»
«تو چنان زی که اگر نیز دروغی گویی// راستگویان جهان را زتو باور گردد.»
«جواب خصم به زبان تیغ توان داد نه به سپر سلامتجویی.»
«جهاندیدگان را به نادیدگان// نکردند یکسان پسندیدگان.»
«چرا ایمن خسبد کسیکه با پادشاه آشنایی دارد.»
«چرا دوست خوانی کسی را که دشمن دوستان تو باشد.»
«چرا دشمن نخوانی کسی را که جوانمردی خود، آزار مردمان داند.»
«چرا زنده شمرد خود را کسی که زندگانی او جز به کام او باشد.»
«چنانکه شیخ ابوسعید ابوالخیر گفتهاست آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دویم خلقانی (جامه کهنه)، سیم ویرانی، چهارم جانانی.»
«چنانکه عیب دوستی و یا عیب شخص محتشمی بر تو معلوم شود، زنهار مگویی.»
«چون بزه خواهی کرد باری بزه بیمزه نباشد.»
«چون بوقزدن باشد در وقت هزیمت// مردی که جوانی کند اندر گه پیری»
«چون به گناهی از تو عفو خواهند، عفوکردن را به خویشتن واجب دان اگرچه سختگناه بود و چون عفو کردی دیگر او را سرزنش مکن و از گناه او یاد میاور که آنگاه همچنان بود که عفو ناکردهای.»
«چون چربو از آتش دریغ داری کباب خام آید.»
«چون رنج تو بری، کوش که بَر، هم تو خوری.»
«چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود// بر مرگ کسی چه شادمان باید بود.»
«چون مهمانی کنی از خوبی و بدی خوردنیها عذر مخواه که این طبع بازاریان باشد. هرساعت مگوی که فلان چیز بخور خوب است، یا چرا نمیخوری، یا من نتوانستم سزای تو کنم که این سخن کسانی است که یکبار مهمانی کنند.»
«چیزی که به دشمنان بمانی بهتر که از دوستان نخواهی.»
«حاجتمندی دوم اسیری است.»
«حق گوی، اگر چه تلخ باشد.»
«حکما گفتهاند کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیاردوست باشید.»
«حکیمی را پرسیدند که دوست بهتر یا برادر؟ گفت برادر نیز دوست به.»
«خاموشی دوم سلامت است.»
«خانه به دو کدبانو نارفته بود.»
«خانه کمآزاران در کوی مردمی است.»
«خردمند باشید تا توانگر باشید.»
«خردنگرش بزرگزیان باشد.»
«خردنگرش و بزرگزیان مباش.»
«خفته را به بانگی بیدار نتوان کرد.»
«خفته و مرده از قیاس یکی است.»
«خواب مرگی است جزیی و مرگ خوابی کلی.»
«داد آبادانی بود و بیداد ویرانی.»
«داد از خویش بده تا از دادده مستغنی باشی.»
«دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید.»
«دختر نابوده به، چون ببود، یا به شوی به، یا به گور.»
«دد آزموده به از مردم ناآزموده.»
«در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.»
«دوست را زود دشمن توان کرد، اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود.»
«شرمگنی نتیجه ایمان است و بینوایی نتیجه شرمگنی است.»
«قناعت دویم بینیازی است.»
«کاهلی شاگرد بدبختی است.»
«کمهمت را نام برنیاید.»
«کوشا باشید تا آبادان باشید.»
«کودک، علم به چوب آموزد نه به شفقت.»
«که پازهر زهر است کافزون شود// وز اندازه خویش بیرون شود.»
«ما را صنما همی بدی پیش آری// از ما تو چرا امید نیکی داری// رو رو جانا همی غلط پنداری// گندم نتوان درود چون جو کاری.»
«مال را عوض بود جان را نبود.»
«مثال پادشاهزادگان مثال مرغابی بود و مرغابیبچه را شنا نباید آموخت.»
«مردم بیقدر را زنده مشمار.»
«مردم را به مردم آزمای پس به خویشتن که هرکه به کسی نشاید به تو هم نیز نشاید.»
«مرگ بهدان که نیاز به همسران.»
«مستی در قدح بازپسین بود.»
«و اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل و ممتنع باشد و بپرهیز از سخن غامض و چیزی که تو دانی و دیگران را به شرح آن حاجت باشد مگوی که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش.»
«و چون خانه خریدی همسایه را حق و حرمت نگهدار که گفتهاند الجار احق بالصنعه.»
«و در مثل گویند: اسب و جامه را نیکو دار تا جامه و اسب، تو را نیکو دارد.»
«و عیال نابکارآینده گرد مکن که کمعیالی توانگری است.»
«و هرگه که از حدیثی به حدیث دیگر روم بسیار بگویم ولیکن گفتهاند بسیاردان بسیارگوی باشد.»
«هر آدمیی که حی ناطق باشد// باید که چو عذرا و چو وامق باشد// هرکو نه چنین بود منافق باشد// مرد نبود هرکه نه عاشق باشد»
«هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود. تنهائی به ز همجالس بد.»
«همچنانکه گفتهاند الجنون فنون، دیوانگی گونه گونهاست.