سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

88/4/8
1:43 ع


مانع موفقیت

MIADGAH IS THE BEST


این موانع می تواند ما را از مسیر موفقیت دور کند:                                               
1) پشت گوش‌ اندازی                                                                                          
افرادی
که علامت مزمن این "بـیـمـاری" در آنها دیده میشود، مایلند با این جملات
توجیه کننده که
ادامه مطلب...

88/4/8
1:30 ع



حداقل شرط لازم برای موفقیت      

1 - حداقل شرط لازم برای موفقیت در هر زمینه ای یادگیری مداوم است.
2 - همیشه کارهای خود را بنویسید و آنها را طبقه بندی کنید ؛ سپس از مهمترین آنها شروع کنید.
3 - به طور مستمر روی رشد و نوسازی شخصیت خود کار کنید.

4 - از سلامت جسمانی خود به بهترین نحو
     
ادامه مطلب...

88/4/8
1:23 ع


تصور کنید دارید داخل بزرگراه دارید رانندگی می کنید که یه دفعه یه تصادف وحشتناک جلوی شما رخ میده. اولین کاری که می کنید چیه؟
خوب مسلمه سریع موبایلتون رو در می آرید. که چه کار کنید؟ زنگ بزنید برای کمک؟ نه! که سریع چند تا عکس توپ و دست اول از صحنه بگیرید.
 
شما هم حتماً تا حالا با این جور صحنه ها
برخورد کردید که به محض اینکه اتفاقی میافته همه گوشی هاشون رو درمیارن و
شروع به عکسبرداری یا فیلمبرداری می کنند.
عکس ها رو خودتون ببینید و قضاوت کنید.
مراسم خاکسپاری خسرو شکیبایی.
 
مراسم خاکسپاری خسرو شکیبایی.
 
یه کنسرت موسیقی.
 
حضور احمدی نژاد در جمع مردم خانی آباد (همین دیروز).
 
خوب اگه برگرده و تو و پیکان رو با یه مشت یکی کنه تقصیر نداره.
 
تو مراسم تدفین به جای احترام به مرده و بازمانده هاش فکر عکسبرداری با موبایلمونیم
به جای اینکه مثل یه آدم متمدن حرفمون رو به رئیس جمهور بزنیم، فکر عکسبرداری با موبایلمونیم.
به جای لذت بردن از کنسرت، فکر عکسبرداری با موبایلمونیم.

 

88/4/8
1:16 ع






در ژوئیه سال 1951
میلادی گروهی از دانشمندان معدن شناس روسی برای معدن یابی ، مشغول  زمین
کاوی بودند که ناگهان به تخته چوبهایی پوسیده بر خوردند و پس از کاووش
بیشتری معلوم شد که آنجا چوبهای بسیاری در زیر زمین ، وجود داشته که گذشت
زمان ، آنها را کهنه و پوسیده  ساخته است و از علائمی در یافتند که باید
این چوبها غیر عادی و مشتمل بر راز نهفته ای باشد
ادامه مطلب...

87/7/8
7:13 ص

فرهنگ اصطلاحات

نااهل: ناخلف, ناشایست.

ناباب: ناجور, نامناسب, نااهل.

نارو زدن: ناجوانمردانه و بر خلاف رسم و آیین با کسی رفتار کردن, حقه زدن به دوست و آشنا.

ناخوشی زدن ـ خود را به: خود را بیمار نشان دادن, خود را به بیماری زدن.

ناشتایی: صبحانه, اولین غذای روزانه.

ناشکری کردن: ناساسی کردن, نمک نشناسی کردن.

ناقص کردن: با حذف یا آسیب رساندن به عضوی از اعضای کسی او را ناکار کردن.

ناکار: آنکه به سبب ضربه یا زخمی از کار افتاده, صدمه دیده, آسیب دیده.

نالی: تشک, زیر انداز.

نان خوردن افتادن ـ از: کار یا وسیلة معاش خود را از دست دادن.

نان تو دامن کسی انداختن: کسی را به آب و نانی رساندن.

نان کسی توی روغن بودن: کار کسی رونق داشتن, وضع و حال کسی رو به راه بودن.

نان کسی را آجر کردن: راه درآمد کسی را سد کردن, کار کسی را از او گرفتن, کسی را از نان خوردن انداختن.

نان خور: افراد عائله, کسانی که تحت تکفل یک نفر هستند, افرادی که مخارجشان به عهدة یک سرپرست است.

ناندانی: محل کسب, بهانة امرار معاش.

نای جنبیدن نداشتن: از خستگی یا بیماری توان حرکت نداشتن.

نخ چیزی یا کسی رفتن ـ تو: چیزی یا کسی را زیر نظر گرفتن و آن را بررسی کردن.

نخ هم بودن ـ تو: یکدیگر را زیر نظر داشتن, مواظب اعمال و حرکات و سخنان همدیگر بودن.

نخراشیده نتراشیده: خشن و بد هیبت, بسیار زمخت.

نداری: فقر, بی چیزی.

ندانم کاری: از روی عقل کار نکردن, بی اطلاعی, ناآگاهی.

نذر و نیاز: پول یا جنسی که به نیت روا شدن حاجتی به زاهدی یا سیدی یا به تربت کسی از اولیاء و ائمه پیشکش کنند.

نصیحت ـ از من به تو: به تو نصیحت می کنم.

نصیب شدن: بهرة کسی شدن.

نطق کشیدن: اندک اعتراضی کردن, دم زدن, جیک زدن, لب باز کردن.

نفس افتادن ـ از: بی نهایت خسته و مانده شدن.

نفله شدن: از میان رفتن, مردن, بیهوده مردن.

نق زدن: بهانه جویی کردن.

نقش زمین شدن: به زمین خوردن و روی زمین دراز به دراز بی حرکت ماندن.

نقل: بیان, حکایت, روایت.

نق و نوق: بهانه جویی, غرغر.

نکره: انسان یا حیوان درشت هیکل و بی قواره, درشت, خشن.

نکند: مبادا. شاید که.

نگاه چپ کردن: نگاه اعتراض آمیز و حاکی از بدبینی و خشم.

نگو: گویی, پنداری.

نمد: هر پوشاک یا زیر اندازی که از پشم یا کرک به هم فشرده تهیه شده باشد.

ننه: مادر. خدمتکار زن به خصوص اگر پیر باشد. مادر بزرگ.

نوا: وسایل زندگی, لوازم معاش.

نوش جان کردن: به شادی و سلامت و گوارایی مشروبی آشامیدن یا غذایی خوردن.

نه راه پیش و نه راه پس داشتن: در بن بست قرار داشتن, راه نجات نداشتن.

نه گذاشتن و نه برداشتن: بی درنگ, بی مقدمه, ناگهانی, بی معطلی.

نیت کردن: قصد کردن, آهنگ کردن.

نیم ذرعی: وسیله ای فلزی و خط کش مانند به طول نیم ذرع که با آن اندازة پارچه را مشخص می کردند.

نیمرو: تخم مرغ پخته شده با روغن.

 

و

وادار کردن: مجبور کردن.

واداشتن: وادار کردن.

وارسی: سرکشی, بازدید, رسیدگی کردن به چیزی یا کاری.

وارسی کردن: بررسی کردن.

وارو زدن: در کاری به عکس رفتار کردن.

وارونه: برعکس, معکوس, واژگون.

وا: باز.

وا شدن: از هم باز شدن.

وا کردن: باز کردن.

والا: وگرنه.

وانمود کردن: تظاهر کردن.

واه: کلمه است مختص زنان که به هنگام تعجب به زبان می آورند.

وای: کلمه است برای بیان درد و اندوه.

وراج: پرحرف, حراف.

وراجی کردن: اختلاط کردن, پرحرفی و روده درازی کردن.

ورانداز کردن: چیزی یا کسی را به دقت نگریستن, با نگاه عمیق و از پای تا سر کسی را نگاه کردن.

ورجه ورجه: جست و خیز.

ورچیدن: جمع کردن.

ورداشتن: برداشتن.

ورد خواندن: ذکر گفتن, دعا خواندن, بر زبان راندن اوراد و ادعیه.

وردست: دستیار.

وردست کسی رفتن: به کسی پیوستن که مرده است, مردن.

ور رفتن: انگولک کردن, بازی کردن و دست زدن بسیار به چیزی.

ور زدن: پی در پی سخن بیهوده گفتن, وراجی کردن, پرحرفی کردن.

ور: سو, سمت, طرف.

ورشکست: کسی که دارایی او از بدهی هایش کمتر شده, مفلس.

ورق برگشتن: تغییر کردن اوضاع و دگرگون شدن احوال.

ورکشیدن: پاشنة خوابیده کفش را بالا بردن.

ورنداز: بازدید, تخمین.

ورنداز کردن: در چیزی به دقت نگاه کردن و جوانب آن را بررسی کردن.

ور ورو: پرحرف, روده دراز.

وسمه: گیاهی است که زنان برای رنگ کردن ابروهاشان از آن استفاده می کردند.

وشگون: قسمتی از گوشت عضوی از بدن کسی را بین دو انگشت فشردن, نیشگون.

وصال: رسیدن به معشوق و تمتع از او.

وعده گرفتن: دعوت کردن بع مهمانی.

وقت کسی آمدن ـ سر: به کسی سر زدن, سراغ کسی آمدن.

ول: سرخود, مطلق العنان.

ولخرج: آن که پول خود را بیهوده خرج کند.

ول کردن: رها کردن, دست کشیدن.

ول کن معامله نبودن: دنبال کاری را رها نکردن, در پیگیری کاری سماجت و پافشاری داشتن.

ولنگ و واز: گل و گشاد, عریض.

ولو شدن: نقش زمین شدن, زمین خوردن شدید.

ولوله بر پا شدن: شوریدن و به سر و صدا درآمدن جمعیت.

ونگ: بانگ, داد و فریاد, صدا و آواز, گریة توأم با داد و فریاد.

ونگ زدن: صدای شبیه صدای بچه هنگام گریه, صدای سگ یا گربة کتک خورده.

ویار: هوسی است که در نخستین ماه های آبستنی در زنان باردار پدید آید؛ ویار گاهی به صورت بد آمدن از بعضی چیزها و زمانی بصورت اشتها داشتن و هوس چیزی کردن ظاهر می شود.

ویار کردن / شدن: ویار.

 

هـ

ها: آری, بلی.

هاج و واج ماندن: مات و شگفت زده ماندن.

هارت و پورت: سر و صدای بیهوده و اعتراض آمیز.

های و هو: هیاهو, جار و جنجال, سر و صدا.

هچل: گرفتاری, درد سر, ناراحتی.

هیچل افتادن ـ به: به گرفتاری دچار شدن.

هچل انداختن ـ به: کسی را به درد سر و گرفتاری دچار کردن.

هدر رفتن: از بین رفتن, تلف شدن, از دست رفتن, تباه شدن.

هرت کشیدن: با سر و صدا مایعی را نوشیدن.

هر چه بادا باد: هر چه می خواهد بشود, راضی بودن به انجام عملی بدون در نظر گرفتن عواقب آن.

هرهر خندیدن: یکریز خندیدن.

هر هفت: خط و خال, پولک و زرک و غالیه, حنا, سرمه, وسمه, غازه, سرخاب و سفیداب.

هزار زحمت ـ به: با مشقت و رنج بسیار.

هست و نیست: دار و ندار, مایملک, کل موجودی.

هفت بند: همة اندام های بدن, سر تا پای بدن.

هفت پشت: هفت نسل که پس از هر کسی از او و فرزندانش در وجود آیند.

هفت قلم: کنایه ای است از آرایش کامل زنان.

هفت قلم بزک کردن: به طور کامل آرایش کردن.

هلاک شدن: مردن, نیست و نابود شدن.

هل دادن: کسی یا چیزی را به جلو راندن, به طور ناگهانی چیزی را از بالا به پایین افکندن.

هلهله افتادن ـ به: از شادی شور و غوغا برخاستن.

همتا نداشتن: نظیر نداشتن, بی رقیب بودن.

همزاد: عوام اعتقاد دارند وقتی کودکی به دنیا می آید در همان موقع در میان اجنه نیز کودکی متولد می شود که همزاد یا جن همزاد اوست.

هم گذاشتن: بستن, برهم نهادن.

هم و غم: اندوه, غصة آینده و غم گذشته.

همیشة خدا: همواره, پیوسته, هر روز.

همین آش و همین کاسه: وضع و شرایط نظیر گذشته.

هن و هن کنان: نفس نفس زنان و با خستگی و زحمت راه رفتن.

هوار کشیدن: داد و فریاد و جار و جنجال کردن, هوار زدن.

هوای سفر به سر کسی زدن: هوس سفر کردن.

هوش از سر کسی پریدن: مات و متحیر ماندن, حیران و سرگردان شدن.

هول شدن: دستپاچه شدن, دستت و پای خود را گم کردن.

هول کردن: ترسیدن, مضطرب و نگران شدن ناگهانی.

هول هولکی: به شتاب, با دستپاچگی.

هوو: زنی که با زن دیگر در شوهر مشترک باشند.

هیاهو: هو و جنجال, قیل و قال, سر و صدا.

هیچ صراطی مستقیم نبودن ـ به: هرگز به راه نیامدن و حرف هیچ ناصحی را نپذیرفتن.

هی: حرف ندا و خطاب, آی, های. یک بند, مرتب, پشت سر هم.

هی کردن: راندن, پیش بردن.

 

ی

یاد کردن: به دیدار کسی رفتن.

یالا: مخفف یا الله است و برای وادار کردن کسی به شتاب گفته می شود.

یال و کوپال: جلال و عظمت.

یک چشم به هم زدن ـ در: در اندک زمانی, در یک لحظه.

یک دل نه, صد دل عاشق کسی بودن: شیفته و شیدای کسی بودن.

یک بند: پیوسته, پشت سر هم, یک نفس.

یکپارچه: سراسر, یکدست.

یکریز: پیاپی و پی گیر,‌مستمر.

یک صدا: یک دل و یک جهت, هم آواز, متفق در رأی.

یک کاسه: یک جا, یک قلم, چیزهای متشابه را که جزء جزء در جاهای مختلف پراکنده است در یک جا گرد آوردن.

یک لا قبا: بسیار فقیر و بی چیز, مفلس, آسمان جل, آدم ضعیف حال و کم درآمد.

یک مرتبه: ناگهان.

یک هو: یک باره, ناگهان.

یکی یک دانه: شخص منحصر به فرد, تنها فرزند خانواده.

یل: نوعی پوشش مخصوص زنان که دارای آستین بود و فقط نیمة تن را می پوشاند, لباسی شبیه به ژاکت.

یواش: آهسته, آرام.

یواشکی: به آرامی و آهستگی.


  

87/7/8
7:12 ص

فرهنگ اصطلاحات

لابد: احتمالاً, شاید.

لاغر مردنی: بسیار ضعیف و لاغر.

لاک خود فرو رفتن: دلخور شدن, ناراحت شدن, گوشة انزوا اختیار کردن.

لال مونی: دم بر نیاوردن, سکوت اختیار کردن.

لام تا کام چیزی نگفتن: یکسره ساکت ماندن, دم بر نیاوردن, دم نزدن, مطلقاً حرف نزدن.

لاوک: ظرف چوبین و گرد و دارای لبه ای کوتاه.

لب باز کردن: سخن گفتن.

لب به غذا نزدن: از خوردن غذا خودداری کردن.

لب نجنباندن: حرف نزدن, لب از لب برنداشتن.

لب مطلب: خلاصة مطلب, جان کلام.

لب و لوچه: لب و دهان.

لپر زدن: تکان خوردن آب در ظرفی که پر از آب است و بیرون ریختن قسمتی از آن, لب پر زدن.

لت و پار: پاره پاره, پراکنده و متفرق بودن.

لت و پار کردن: پاره پاره کردن, پراکنده کردن.

لچک: روسری کوچک و مثلث شکل که زنان به سر کنند.

لخت و عور: برهنه.

لرزیدن ـ به خود: ترسیدن, از ترس به لرزه افتادن.

لغز خواندن: بر کسی عیب گرفتن, به کنایه از کسی بد گفتن, کرکری خواندن.

لفت و لیس کردن: کاسه لیسی کردن, از آنچه در دسترس است پنهانی برداشتن یا خوردن. دزدی.

لقمة چپ کردن: کنایه ای است از پیروزی حریفی زورمند بر ناتوان. تند و با عجله غذا خوردن.

لک لک: لک و لک.

لک و لک: صدای کفش کسی که راه می رود و پاشنة کفش خود را روی زمین می کشد.

لمباندن: خوردن چیزی با حرص و آز و شوق, لقمه های بزرگ برداشتن و زیاد و تند خوردن.

لم دادن: بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدد اعصاب و استراحت تکیه کردن, لمیدن.

لم: راه و روش کار و اسلوب و طرز عمل, فوت و فن, شگرد.

لنترانی: دشنام, حرف مفت, سخن ناگفتنی.

لنگ: ران.

لنگه: مثل و مانند, شبیه و نظیر.

لوچ: دوبین, چپ.

له و لورده کردن: سخت کوبیدن و خرد کردن.

لیچار: حرف مفت, متلک.

لیچار بار کسی کردن: بد و بی راه به کسی گفتن, حرف پشت سر کسی درآوردن, حرف های درشت به کسی گفتن.

 

م

مات: سرگردان, سرگشته, حیران.

مات بردن: مبهوت و متحیر ماندن بر اثر شنیدن یا دیدن حادثه ای یا چیز دیگر, مات شدن.

ماتم گرفتن: سوگواری کردن, عزا گرفتن.

مات و مبهوت: مات و متحیر.

مات و متحیر: حیران و سرگردان.

ماجرا را خواندن ـ تا ته: از قضیه ای آگاه شدن.

مال: مالیدن.

مال مردم خور: کسی که حق دیگران را می خورد, کسی که با خوردن مال دیگران زندگی می کند.

مال و منال: دارایی, ثروت.

مال و منالی به هم زدن: به مال و ثروت رسیدن.

مالیدن: چیزی مانند رنگ یا روغن را روی جسمی کشیدن.

ماندگار شدن: جایی را اقامتگاه دائم قرار دادن یا دست کم برای مدتی طولانی در آنجا ماندن.

مبادا: نکند که.

مبارک قدم: خوش قدم, خجسته پی.

متلک بار کسی کردن: پیاپی به کسی متلک گفتن.

متلک گفتن: سخنان طعنه آمیز و نیش دار گفتن.

مثل آب خوردن: به همان سهولتی که آب نوشند, بسیار آسان.

مثل آستر و رویه: وابسته به هم.

مثل آینه: تمیز, پاکیزه.

مثل اجنه: بی خبر و بی سر و صدا.

مثل باد: بسیار سریع و تند.

مثل برج زهر مار: بسیار خشمگین, بسیار اندوهناک.

مثل بید: بسیار لرزان.

مثل پروانه دور و بر کسی چرخیدن: با علاقة بسیار از کسی مراقبت کردن و گوش به فرمان او بودن.

مثل پنجة آفتاب: بسیار زیبا.

مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشی: بسیار شبیه به هم, مانند هم.

مثل فرفره: بسیار تند و سریع.

مثل فنر: حرکت بسیار سریع و ناگهانی و جهشی.

مثل قرص قمر: مثل ماه.

مثل ماه: زیبا, قشنگ.

مثل ماه شب چهارده: خیلی زیبا, بسیار قشنگ.

مثل مور و ملخ: عده ای بسیار زیاد.

مجیز کسی را گفتن: تملق گفتن, چاپلوسی کردن, برای پیش بردن مقصود خویش کسی را تحسین کردن.

مراد: آرزو, خواست.

مراد (دل) خود رسیدن ـ به: به آرزوی خود رسیدن, به مقصود خود رسیدن.

مرحمت داشتن ـ به کسی: به او لطف و التفات داشتن.

مرحمت کردن: عطا کردن, دادن.

مرده شور: کسی که وظیفه اش شستن مردگان است.

مرده شور ببرد: در حالت بیزاری و نفرت از کسی یا چیزی گفته می شود.

مرهم: دارویی که بر زخم نهند.

مست خواب بودن: بسیار خواب آلود بودن.

مسخره بازی: انجام دادن امور به صورت مسخره و غیر جدی.

مسخره بازی درآوردن: مسخرگی کردن, کارها را به صورت مسخره و غیر جدی انجام دادن.

مشت کسی واشدن: رازش فاش شدن.

مشتلق: مژدگانی, چیزی که در هنگام رساندن خبر خوش به آورندة خبر می دهند.

مضایقه کردن: از دادن چیزی یا انجام دادن کاری برای کسی خودداری کردن.

مطرب: رامشگر, نوازنده و خوانندة حرفه ای که در عروسی ها و مجالس سرور حاضر می شود و در برابر خوانندگی و نوازندگی و رقص دستمزد دریافت می کند.

معامله کردن: داد و ستد کردن.

معرکه گرفتن: مردم را گرد خود جمع کردن و آنان را با شعبده بازی و مسئله گویی یا مارگیری و مناقب خواندن و شرح معجزات اولیای دین سرگرم کردن یا به وسایل دیگر از قبیل عملیات پهلوانی یا قصه گویی و غیره آنان را مشغول داشتن و سرانجام پولی به عنوان خرجی طلب کردن.

مفت: رایگان, مجانی.

مفت کالذی: مفت و مسلم, چیزی را مفت و مجانی یا بسیار ارزانتر از قیمت اصلی به دست آوردن.

مفت و مجانی: مفت.

مقبول: زیبا, خوبروی.

مکتب خانه: جای تعلیم کودکان در قدیم.

مکر: خدعه کردن, فریفتن.

ملا باجی: زنی که اندک سوادی دارد و در مکتب به بچه ها درس قرآن می دهد.

ملتفت شدن: متوجه شدن.

ملک: فرشته.

من: واحد وزن که در زمان ها و مکان های مختلف متفاوت بوده است.

مو به مو: در کمال دقت.

مونس: یار.

مویی از سر کسی کم نشدن: به کسی هیچ آسیبی نرسیدن.

مهر کسی به دل کسی نشستن: به کسی علاقه مند شدن.

میان گذاشتن ـ در: در جریان مطلبی قرار دادن, مطلع کردن, مطرح کردن.

میخکوب شدن: مات و متحیر بر جا ماندن, به حیرت ناگهانی دچار شدن.

میدان به در کردن ـ از: مغلوب کردن و کنار زدن.

میرآخور: کسی که بر نگاهدارندگان اسب های پادشاه ریاست دارد.

میرشکار: کسی که بر شکارچیان پادشاه ریاست دارد



  

87/7/8
7:11 ص

فرهنگ اصطلاحات

ک

کابین: مهریه, مهر, مبلغی که به هنگام عقد نکاح به ذمة مرد مقرر شود.

کار بودن ـ در: دخالت داشتن.

کار از کار گذشتن: زمان جبران زیان و ضرر از بین رفتن.

کار بالا گرفتن: پیشرفت کردن, موفق شدن.

کار کسی تمام بودن: زندگی کسی به سر آمدن, وقت مردن کسی رسیدن.

کار کسی زار بودن: دشوار بودن کار کسی, پیچیده بودن کار کسی.

کار و بار کسی رو به راه بودن: کار و زندگی مرتبی داشتن.

کاری از دست کسی برنیامدن: توان انجام کاری را نداشتن.

کاری را زمین گذاشتن: از آن کار دست کشیدن, آن را رها کردن.

کاربر: کسی که با کاردانی کار را انجام می دهد.

کاسبکار: کسی که از راه کسب زندگیش را می گذراند.

کاسه ای زیر نیم کاسه بودن: موضوعی پنهانی در میان بودن, حیله ای در کار بودن.

کاشف به عمل آمدن: روشن شدن حقیقت, ته و توی کاری درآمدن.

کاکا: غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد, لـله بزرگزادگان.

کام کسی بودن ـ به: موافق میل و آرزوی کسی بودن.

کاهگلی: اندوده به کاه و گل, خانة کاهگلی.

کبکبه: دم و دستگاه, جاه و جلال, بیا و برو.

کت بسته: کسی که دو دستش را از پشت بسته باشند.

کتل: دره, تل بلند, پشتة مرتفع.

کت و کلفت: کلفت و ضخیم.

کجاوه: اتاقک چوبینی که بر پشت اسب و استر و فیل می بستند و کسی را که در آن می نشست از جایی به جای دیگر حمل می کردند.

کج و مج: کج و کوله, کج کجکی, کج و معوج.

کدخدا: دهبان, دهدار, متصدی امور ده.

کرامت کردن: عطا کردن, بخشیدن.

کرباس: نوعی پارچة زمخت پنبه ای سفید رنگ و ارزان قیمت.

کرکر خندیدن: شدید و طولانی خندیدن.

کرک سر کسی را باد بردن: نیست و نابود شدن, از بین رفتن, ناگهان مردن.

کز کردن: جمع و جور نشستن و در خود فرو رفتن.

کسالت داشتن: بیمار بودن, رنجور بودن.

کس و کار: قوم و خویش, دوستان و آشنایان.

کس و ناکس: مردم به طور کلی, اشخاص بد و خوب.

کسی به کسی نبودن: شلوغ و هرج و مرج بودن.

کشان کشان: در حال کشیدن.

کشتن دادن ـ به: باعث مرگ کسی شدن.

کش و قوس: کشیدن دست و پا و پیچ و تاب دادن به بدن به منظور تمدد اعصاب.

کشیک دادن: به نوبت در جایی یا از کسی یا چیزی پاسداری و مراقبت کردن.

کفش ساغری: نوعی کفش چرمی که پشت پاشنة آن باز است.

کلافه شدن: از شدت خستگی یا عصبانیت سخت ناراحت شدن و نظم فکری خود را از دست دادن.

کلافه کردن: سخت ناراحت و عصبانی کردن, گیج کردن.

کلاه سر کسی گذاشتن: کسی را گول زدن و از او چیزی گرفتن یا او را به اغوا و حیله گری به کاری واداشتن.

کلک چیزی یا کسی را کندن: چیزی یا کسی را نابود کردن, از بین بردن.

کلک زدن: حقه زدن.

کلک سوار کردن: کلک زدن.

کلوخ: گل خشکیده و تکه تکه شده.

کلة کسی زدن ـ به: ابله شدن.

کلة سحر: اول صبح

کماجدان: ظرفی مسین یا سفالین دیگ مانند و دردار که در آن خورشت می پزند.

کمرچین: جامة چین دار. چینی که به کمر قبا می دهند.

کم کمک: کم کم, یواش یواش.

کم و کسری داشتن: نقصان و کمبود داشتن.

کنار زدن: از سر راه خود برداشتن.

کناره گرفتن: دوری کردن, فاصله گرفتن.

کندن: جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است.

کنیزی بردن ـ به: زن را به بردگی بردن.

کوتاهی کردن: سهل انگاری, چیزی یا کاری را سرسری گرفتن و در انجام آن دقت نکردن.

کوچة علی چپ زدن ـ خود را به: خود را از موضوعی بی اطلاع نشان دادن.

کوچولو موچولو: ریز نقش, ریزه میزه.

کور خواندن: در محاسبه یا قضاوتی به اشتباه رفتن, حساب کسی غلط درآمدن, انتظار بی موردی داشتن.

کورمال کورمال رفتن: حرکت با احتیاط و همراه با دست مالیدن به اطراف در تاریکی.

کولبارچه: بستة بار کوچکی که بر پشت کشند.

کول: روی شانه, پشت.

کول کردن: کسی یا چیزی را به پشت خود گرفتن و راه بردن.

کول گرفتن: کول کردن.

کوه قاف: نام کوهی است افسانه ای که قدما می گفتند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است.

کیا بیا داشتن: جاه و جلال و دم و دستگاه داشتن, پر کبکبه و دبدبه بودن.

کیف کردن: خوش گذراندن, عیاشی کردن, لذت بردن.

کیف کسی کوک بودن: خوشحال و شنگول بودن, به قدر کافی سر مست بودن.

 

گ

گاوبان: گاوچران, گاویار, محافظ گاو.

گاو کسی دوقلو زاییدن: بخت بد به کسی روی کردن, بسیار بد آوردن.

گت و گنده: بزرگ, ستبر.

گذر: چهار راه های کوچکی که از تقاطع کوچه ها پدید می آمد و محل تجمع دکان ها بود.

گذر کسی به جایی افتادن: به طور اتفاقی به جایی رسیدن.

گذشتن: صرف نظر کردن.

گران آمدن: ناگوار آمدن, غیر قابل تحمل شدن.

گرد چیزی نرسیدن ـ به: از حیث ارزش با آن قابل قیاس نبودن.

گرد چیزی را سرمة چشم کردن: چیزی را عزیز داشتن.

گردن کسی انداختن ـ کاری را به: کاری را به عهدة کسی گذاشتن, وظیفه ای را به زور به کسی تحمیل کردن.

گردن زدن: کشتن, سر بریدن, گردن کسی را بریدن.

گردة کسی بار کشیدن ـ از: به زور با تشویق و ترغیب کسی را به کار سنگین واداشتن.

گرفتار شدن: دچار شدن, اسیر شدن.

گرفتن: انتخاب کردن.

گرفته: درهم, غمگین.

گر گرفتن: آتش گرفتن, سوختن ناگهانی.

گرم تماشا شدن: سرگرم تماشا شدن.

گرم گرفتن: ابراز دوستی کردن.

گره از کار کسی باز کردن / گشودن: مشکل کسی را حل کردن.

گره بر ابرو انداختن: ترش رو شدن, خود را عبوس نمودن.

گره کار باز شدن: گشایش حاصل شدن, از میان رفتن مشکل.

گریه افتادن: متأثر شدن و شروع به گریه کردن.

گشت زدن: سیر کردن و گردیدن.

گل از گل کسی شکفتن / واشدن: انبساط خاطر پیدا کردن و خشنود شدن.

گل: دور و محیط؛ این واژه گاه به جای حرف اضافة به به کار می رود.

گل قند: نوعی مربا که از برگ های گل سرخ و شکر تهیه می شود.

گل و گشاد: گشاد, پهن, عریض.

گلوی کسی پیش زن یا دختری گیر کردن: عاشق شدن.

گله: تکه.

گله به گله: جا به جا, این طرف و آن طرف.

گم و گور شدن: مفقود شدن, از بین رفتن.

گم و گور کردن: ناپدید کردن, پنهان کردن.

گناه کسی گذشتن ـ از: بخشیدن, از تنبیه کسی صرف نظر کردن.

گند گرفتن: متعفن شدن, بد بو شدن, بو افتادن.

گنده: بزرگ, حجیم, تنومند.

گور خود را گم کردن: شر خود را دور کردن.

گوش کسی افسون خواندن ـ به: حرف های اغوا کننده به کسی زدن.

گوش کسی خواندن ـ به: تلقین کردن, یادآوری کردن.

گوش ایستادن: دزدکی گوش دادن, استراق سمع کردن.

گوش تیز کردن: با دقت گوش دادن و استراق سمع کردن.

گوش کسی بدهکار نبودن: به حرف دیگری توجه نکردن.

گوش تا گوش: از این سو تا آن سو, دور تا دور, از یک طرف سر تا طرف دیگر.

گول زدن: فریب دادن.

گیج: پریشان, آشفته خاطر, احمق, کم هوش.

گیج شدن: سرگشته و حیران ماندن, دست و پای خود را گم کردن.

گیج و منگ: سرگشته و حیران, حالتی که پریشانی و بی تکلیفی را نشان دهد.

گیج و ویج: متحیر, حیرت زده, خود باخته.

گیر: گره اشکال, دشواری.

گیر آوردن: پیدا کردن, یافتن, به دست آوردن.

گیر افتادن: گرفتار شدن, دستگیر شدن, دچار مخمصه شدن.

گیر کردن: به مانعی برخورد کردن, دچار مشکلی شدن و در مخمصه ای افتادن.

گیس سفید: زن سالخورده ای که در جمع زنان خویشاوند فرمانش نافذ باشد و برای رفع مشکلات به او رجوع کنند و به صوابدید او کار کنند.

گیوه: نوعی کفش که رویة آن را از نخ پنبه ای می بافند و زیرة آن را از چرم با لته های به هم فشرده و در هم کشیدة پارچه می سازند.

 





  

87/7/8
7:11 ص

فرهنگ اصطلاحات

ک

کابین: مهریه, مهر, مبلغی که به هنگام عقد نکاح به ذمة مرد مقرر شود.

کار بودن ـ در: دخالت داشتن.

کار از کار گذشتن: زمان جبران زیان و ضرر از بین رفتن.

کار بالا گرفتن: پیشرفت کردن, موفق شدن.

کار کسی تمام بودن: زندگی کسی به سر آمدن, وقت مردن کسی رسیدن.

کار کسی زار بودن: دشوار بودن کار کسی, پیچیده بودن کار کسی.

کار و بار کسی رو به راه بودن: کار و زندگی مرتبی داشتن.

کاری از دست کسی برنیامدن: توان انجام کاری را نداشتن.

کاری را زمین گذاشتن: از آن کار دست کشیدن, آن را رها کردن.

کاربر: کسی که با کاردانی کار را انجام می دهد.

کاسبکار: کسی که از راه کسب زندگیش را می گذراند.

کاسه ای زیر نیم کاسه بودن: موضوعی پنهانی در میان بودن, حیله ای در کار بودن.

کاشف به عمل آمدن: روشن شدن حقیقت, ته و توی کاری درآمدن.

کاکا: غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد, لـله بزرگزادگان.

کام کسی بودن ـ به: موافق میل و آرزوی کسی بودن.

کاهگلی: اندوده به کاه و گل, خانة کاهگلی.

کبکبه: دم و دستگاه, جاه و جلال, بیا و برو.

کت بسته: کسی که دو دستش را از پشت بسته باشند.

کتل: دره, تل بلند, پشتة مرتفع.

کت و کلفت: کلفت و ضخیم.

کجاوه: اتاقک چوبینی که بر پشت اسب و استر و فیل می بستند و کسی را که در آن می نشست از جایی به جای دیگر حمل می کردند.

کج و مج: کج و کوله, کج کجکی, کج و معوج.

کدخدا: دهبان, دهدار, متصدی امور ده.

کرامت کردن: عطا کردن, بخشیدن.

کرباس: نوعی پارچة زمخت پنبه ای سفید رنگ و ارزان قیمت.

کرکر خندیدن: شدید و طولانی خندیدن.

کرک سر کسی را باد بردن: نیست و نابود شدن, از بین رفتن, ناگهان مردن.

کز کردن: جمع و جور نشستن و در خود فرو رفتن.

کسالت داشتن: بیمار بودن, رنجور بودن.

کس و کار: قوم و خویش, دوستان و آشنایان.

کس و ناکس: مردم به طور کلی, اشخاص بد و خوب.

کسی به کسی نبودن: شلوغ و هرج و مرج بودن.

کشان کشان: در حال کشیدن.

کشتن دادن ـ به: باعث مرگ کسی شدن.

کش و قوس: کشیدن دست و پا و پیچ و تاب دادن به بدن به منظور تمدد اعصاب.

کشیک دادن: به نوبت در جایی یا از کسی یا چیزی پاسداری و مراقبت کردن.

کفش ساغری: نوعی کفش چرمی که پشت پاشنة آن باز است.

کلافه شدن: از شدت خستگی یا عصبانیت سخت ناراحت شدن و نظم فکری خود را از دست دادن.

کلافه کردن: سخت ناراحت و عصبانی کردن, گیج کردن.

کلاه سر کسی گذاشتن: کسی را گول زدن و از او چیزی گرفتن یا او را به اغوا و حیله گری به کاری واداشتن.

کلک چیزی یا کسی را کندن: چیزی یا کسی را نابود کردن, از بین بردن.

کلک زدن: حقه زدن.

کلک سوار کردن: کلک زدن.

کلوخ: گل خشکیده و تکه تکه شده.

کلة کسی زدن ـ به: ابله شدن.

کلة سحر: اول صبح

کماجدان: ظرفی مسین یا سفالین دیگ مانند و دردار که در آن خورشت می پزند.

کمرچین: جامة چین دار. چینی که به کمر قبا می دهند.

کم کمک: کم کم, یواش یواش.

کم و کسری داشتن: نقصان و کمبود داشتن.

کنار زدن: از سر راه خود برداشتن.

کناره گرفتن: دوری کردن, فاصله گرفتن.

کندن: جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است.

کنیزی بردن ـ به: زن را به بردگی بردن.

کوتاهی کردن: سهل انگاری, چیزی یا کاری را سرسری گرفتن و در انجام آن دقت نکردن.

کوچة علی چپ زدن ـ خود را به: خود را از موضوعی بی اطلاع نشان دادن.

کوچولو موچولو: ریز نقش, ریزه میزه.

کور خواندن: در محاسبه یا قضاوتی به اشتباه رفتن, حساب کسی غلط درآمدن, انتظار بی موردی داشتن.

کورمال کورمال رفتن: حرکت با احتیاط و همراه با دست مالیدن به اطراف در تاریکی.

کولبارچه: بستة بار کوچکی که بر پشت کشند.

کول: روی شانه, پشت.

کول کردن: کسی یا چیزی را به پشت خود گرفتن و راه بردن.

کول گرفتن: کول کردن.

کوه قاف: نام کوهی است افسانه ای که قدما می گفتند پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است.

کیا بیا داشتن: جاه و جلال و دم و دستگاه داشتن, پر کبکبه و دبدبه بودن.

کیف کردن: خوش گذراندن, عیاشی کردن, لذت بردن.

کیف کسی کوک بودن: خوشحال و شنگول بودن, به قدر کافی سر مست بودن.

 

گ

گاوبان: گاوچران, گاویار, محافظ گاو.

گاو کسی دوقلو زاییدن: بخت بد به کسی روی کردن, بسیار بد آوردن.

گت و گنده: بزرگ, ستبر.

گذر: چهار راه های کوچکی که از تقاطع کوچه ها پدید می آمد و محل تجمع دکان ها بود.

گذر کسی به جایی افتادن: به طور اتفاقی به جایی رسیدن.

گذشتن: صرف نظر کردن.

گران آمدن: ناگوار آمدن, غیر قابل تحمل شدن.

گرد چیزی نرسیدن ـ به: از حیث ارزش با آن قابل قیاس نبودن.

گرد چیزی را سرمة چشم کردن: چیزی را عزیز داشتن.

گردن کسی انداختن ـ کاری را به: کاری را به عهدة کسی گذاشتن, وظیفه ای را به زور به کسی تحمیل کردن.

گردن زدن: کشتن, سر بریدن, گردن کسی را بریدن.

گردة کسی بار کشیدن ـ از: به زور با تشویق و ترغیب کسی را به کار سنگین واداشتن.

گرفتار شدن: دچار شدن, اسیر شدن.

گرفتن: انتخاب کردن.

گرفته: درهم, غمگین.

گر گرفتن: آتش گرفتن, سوختن ناگهانی.

گرم تماشا شدن: سرگرم تماشا شدن.

گرم گرفتن: ابراز دوستی کردن.

گره از کار کسی باز کردن / گشودن: مشکل کسی را حل کردن.

گره بر ابرو انداختن: ترش رو شدن, خود را عبوس نمودن.

گره کار باز شدن: گشایش حاصل شدن, از میان رفتن مشکل.

گریه افتادن: متأثر شدن و شروع به گریه کردن.

گشت زدن: سیر کردن و گردیدن.

گل از گل کسی شکفتن / واشدن: انبساط خاطر پیدا کردن و خشنود شدن.

گل: دور و محیط؛ این واژه گاه به جای حرف اضافة به به کار می رود.

گل قند: نوعی مربا که از برگ های گل سرخ و شکر تهیه می شود.

گل و گشاد: گشاد, پهن, عریض.

گلوی کسی پیش زن یا دختری گیر کردن: عاشق شدن.

گله: تکه.

گله به گله: جا به جا, این طرف و آن طرف.

گم و گور شدن: مفقود شدن, از بین رفتن.

گم و گور کردن: ناپدید کردن, پنهان کردن.

گناه کسی گذشتن ـ از: بخشیدن, از تنبیه کسی صرف نظر کردن.

گند گرفتن: متعفن شدن, بد بو شدن, بو افتادن.

گنده: بزرگ, حجیم, تنومند.

گور خود را گم کردن: شر خود را دور کردن.

گوش کسی افسون خواندن ـ به: حرف های اغوا کننده به کسی زدن.

گوش کسی خواندن ـ به: تلقین کردن, یادآوری کردن.

گوش ایستادن: دزدکی گوش دادن, استراق سمع کردن.

گوش تیز کردن: با دقت گوش دادن و استراق سمع کردن.

گوش کسی بدهکار نبودن: به حرف دیگری توجه نکردن.

گوش تا گوش: از این سو تا آن سو, دور تا دور, از یک طرف سر تا طرف دیگر.

گول زدن: فریب دادن.

گیج: پریشان, آشفته خاطر, احمق, کم هوش.

گیج شدن: سرگشته و حیران ماندن, دست و پای خود را گم کردن.

گیج و منگ: سرگشته و حیران, حالتی که پریشانی و بی تکلیفی را نشان دهد.

گیج و ویج: متحیر, حیرت زده, خود باخته.

گیر: گره اشکال, دشواری.

گیر آوردن: پیدا کردن, یافتن, به دست آوردن.

گیر افتادن: گرفتار شدن, دستگیر شدن, دچار مخمصه شدن.

گیر کردن: به مانعی برخورد کردن, دچار مشکلی شدن و در مخمصه ای افتادن.

گیس سفید: زن سالخورده ای که در جمع زنان خویشاوند فرمانش نافذ باشد و برای رفع مشکلات به او رجوع کنند و به صوابدید او کار کنند.

گیوه: نوعی کفش که رویة آن را از نخ پنبه ای می بافند و زیرة آن را از چرم با لته های به هم فشرده و در هم کشیدة پارچه می سازند.

 





  

87/7/8
7:8 ص

س

ساختگی: دروغی.

ساخت و پاخت کردن: تبانی کردن, روی هم ریختن و پنهانی قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری به نفع خود و احیاناً به ضرر دیگران.

ساقدوش: کسی که در شب عروسی کنار داماد می نشیند و وظایف داماد را به او یادآوری می کند.

سامان دادن: نظم دادن, ترتیب دادن, آراستن.

سایه با سایة کسی رفتن: کسی را با دقت تمام تعقیب کردن.

سبز شدن: ناگهانی پیدا شدن, رویاروی شدن.

سبز کردن: درآمدن, روییدن.

سبک سر: بی وقار, بی تمکین.

سبیل کسی را چرب کردن: رشوه دادن.

سپر انداختن: عاجز شدن, شکست خود را پذیرفتن.

ستوه آمدن ـ به: به تنگ آمدن, مستأصل شدن.

سر درآوردن ـ از چیزی: آگاه شدن از چیزی.

سر کسی زیاد بودن ـ از: بیش از حد انتظار لیاقت یا توانایی روحی و جسمی کسی بودن.

سر گرفتن ـ از: از نو شروع کردن.

سر بودن ـ از کسی: از کسی بهتر بودن.

سر آمدن ـ به: تمام شدن, به پایان رسیدن.

سر عقل آمدن ـ به: راه درست را یافتن, به حقیقت پی بردن.

سر کسی زدن ـ به: ابله شدن.

سر و کلة خود زدن ـ به: شیون و زاری کردن.

سر زدن ـ به کسی: برای دیدار کسی رفتن و جویای احوال او شدن.

سر خود را نگاه کردن ـ پشت : از دیار و یار خود بریدن, از شهر و دیار خود سراغ نگرفتن.

سر کسی بودن ـ زیر: در کاری دست داشتن و دخالت مؤثر در آن کردن, محرک واقعی امری بودن.

سر از کار کسی درآوردن: به راز کسی پی بردن.

سر بلند کردن: عرض وجود کردن, خودنمایی کردن.

سر به بیابان گذاشتن: راه بیابان را پیش گرفتن, آواره شدن.

سر به چیزی بند بودن: به چیزی سرگرم بودن و توجه داشتن.

سر به دنبال کسی یا چیزی گذاشتن: کسی یا چیزی را به سرعت تعقیب کردن.

سر به سر کسی گذاشتن: با کسی جر و بحث کردن و به عمد او را ناراحت کردن.

سر به نیست کردن: از بین بردن, ناپدید کردن, معدوم کردن.

سر درآوردن: مطلع شدن, فهمیدن, حالی شدن.

سر در گریبان بودن: پریشان بودن, ناراحت و بی تکلیف بودن.

سر در گریبان ماندن: در فکر فرو شدن.

سر در نیاوردن: نفهمیدن.

سر رسیدن: ناگهان و ناغافل وارد شدن.

سر صحبت را واکردن: شروع به حرف زدن کردن با کسی.

سر کسی بر باد رفتن: جانش را از دست دادن.

سر کسی به کارش بودن: سرگرم کار خود بودن.

سر کسی را خوردن: کسی را تلف کردن, باعث مرگ و از میان رفتن کسی شدن و او را دق مرگ کردن.

سر کشیدن: سر زدن, گردن دراز کردن و نگاه کردن. نوشیدن لاجرعه و با اشتیاق.

سرکشی کردن: بازدید کردن به منظور نظارت و تشخیص خوب و بد کار.

سر کیف آمدن: خوشحال شدن, سر حال آمدن.

سر گرفتن: انجام یافتن کاری یا پایان یافتن مقدمات و دادن قرار قطعی انجام یافتن آن.

سر هم آوردن: درست کردن, جور کردن.

سراپا: از سر تا پا, از بالا تا پایین.

سراپا چشم شدن: با شوق و دقت بسیار نگاه کردن.

سرازیر شدن: از بالا به پایین رفتن, روان شدن.

سرازیر کردن: از بالا به پایین فرستادن.

سراغ چیزی رفتن: پی آن رفتن, آن را جست و جو کردن.

سر اندر پا: سراپا.

سر به راه: آدم نجیب و آرام, کسی که دنبال عیش و عشرت و کارهای خلاف عفت و اخلاق نمی رود.

سر به نیست: معدوم, ناپدید.

سر به نیست کردن: از بین بردن, ناپدید کردن, معدوم کردن.

سر حال آمدن: سر دماغ و با نشاط شدن.

سر حال: با نشاط, سر دماغ.

سرخاب: ماده ای سرخ رنگ که زنان برای آرایش به گونة خود مالند, گلگونه.

سر خود: بی اجازه, خود سرانه.

سر خوردن: لیز خوردن و غلتیدن.

سرسری: کاری را آسان گرفتن و در انجام آن دقت به خرج ندادن.

سر شب: اول شب.

سر شکسته: رسوا, سر افکنده, شرمنده, شرمسار.

سرفیدن: کنایه ای است از باد صدادار درآوردن.

سرک کشیدن: دزدکی نگاه کردن, گردن کشیدن برای دیدن و اطلاع یافتن از چیزی.

سرکوفت: ملامت, توبیخ.

سرکوفت زدن: کسی را سرزنش کردن یا امتیازهای کس دیگر را به رخ او کشیدن.

سرگرم: مشغول.

سرمه: گرد نرم شدة سولفور آهن یا نقره که در قدیم برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رفته است.

سر نخ: نشانه هایی از موضوع مورد نظر, مدرک.

سر و ته: واژگون, وارونه, معلق.

سر و ریخت: سر و وضع, شکل و شمایل.

سر و سامان: خانه و زندگی, وسایل زندگی.

سر و سامان دادن: نظم و ترتیب دادن, نظم و نسق ایجاد کردن.

سر و وضع: ریخت و قیافه.

سر نگه داشتن: راز داری کردن, راز پوشی کردن.

سری در کار بودن: موضوعی پنهانی در میان بودن.

سزای کسی را کف دستش گذاشتن: کسی را به خاطر کار بدش کیفر دادن.

سفره انداختن: سفره گستردن, سفره پهن کردن.

سفیداب: گرد سفیدی که زنان به منظور آرایش به صورت خود مالند, سفیده.

سفید بخت: خوشبخت, خوش اقبال.

سقلمه زدن: ضربت زدن با مشت در حالی که سر انگشت شست از بین دو انگشت سبابه و وسطی بیرون آمده باشد.

سکو: بلندیی که با آجر و سنگ سازند و از آن برای نشستن استفاده کنند.

سگدو زدن: این سو و آن سو رفتن و بدون اخذ نتیجه فعالیت بسیار کردن.

سگرمه در هم کشیدن: گره بر ابرو زدن, در هم کشیدن ابرو و صورت بر اثر خشم یا اوقات تلخی.

سلانه سلانه: یواش یواش راه رفتن.

سنگ در آوردن ـ از زیر: چیزی را هر چند نایاب یا تهیه اش دشوار باشد به دست آوردن.

سنگ تمام گذاشتن: همة تلاش خود را در جهت انجام کاری به کار بستن.

سنگ جلو پای کسی انداختن: مانع تراشیدن, مزاحمت ایجاد کردن.

سنگ روی یخ کردن: بی اعتبار و سرافکنده کردن.

سنگ پا کردن ـ روی خود را: خجالت را کنار گذاشتن.

سوا کردن: جدا کردن.

سوت و کور: بی نور, بی فروع, بی جلوه و رونق, بی سرو صدا.

سوختن و ساختن: با سکوت مشکلات را تحمل کردن.

سوراخ و سمبه: منفذ, گوشه و کنار.

سور و سات: مقدمات و ملزومات.

سوغاتی: هدیة سفر, ره آورد.

سه طلاقه: زنی که شوهرش او را سه طلاق گفته باشد و رجوع به او جز با محلل ممکن نباشد.

سیاه افتادن ـ به روز: بی چاره شدن, بدبخت شدن.

سیاه و سفید دست نزدن ـ به: هیچ کاری انجام ندادن.

سیاه بخت: بدبخت, تیره بخت.

سیاه مست: مست مست.

سیخ سیخی: حالت پریشانی و ژولیدگی مو.

سیر تا پیاز ـ از: همه چیز, تمام ماجرا با جزئیات آن.

سینه ریز: گردنبند شاخه شاخه.

 

ش

شاخ درآوردن ـ از تعجب: بسیار تعجب کردن؛ تعبیری است که شگفتی بسیار را می رساند.

شاخ و شانه کشیدن: تهدید کردن.

شاخ به شاخ: از رو به رو با هم تصادف کردن.

شاکی: شکایت کننده, گله کننده.

شاهی: واحد پول که در عهد قاجاریه و اوایل پهلوی معادل دو پول یا پنجاه دینار آن زمان بود.

شب چره: آجیل و میوه که در شب نشینی صرف می کنند, تنقل.

شب زفاف: شبی که عروس و داماد به حجله می روند.

شب مانده: غذایی که مصرف نشده باشد و از شب به روز مانده باشد.

شب و روز کسی قاطی شدن: حال و روز خود را نفهمیدن.

شر چیزی خلاص شدن ـ از: از ضرر و زیان چیزی رهیدن.

شر کسی را کندن: از مزاحمت کسی آسوده شدن.

شست کسی خبردار شدن: پی بردن, به طریقی از چیزی اطلاع حاصل کردن.

شفاعت کردن: درخواست عفو یا کمک کردن از کسی برای دیگری.

شقه: پاره ای از چیزی, نیمة چیزی.

شقه کردن: به دو نیم کردن, نصف کردن, دوپاره کردن.

شک افتادن ـ به: شک کردن.

شک برداشتن: به تردید افتادن, سؤ ظن بردن.

شکم خود را وصله پینه کردن: ته بندی, خوردن اندکی خوراکی برای کاستن از شدت گرسنگی.

شکم کسی را سفره کردن: شکم کسی را پاره کردن.

شکمی از عزا درآوردن: پس از مدتی گرسنگی بر سر سفره ای گسترده نشستن و غذای مفصل و مطبوعی خوردن.

شل و پل: معیوب و از کار افتاده.

شل و ول: آبکی.

شلیته: نوعی دامن کوتاه و گشاد و پرچین که در قدیم زن ها روی تنبان می پوشیدند.

شندرغاز: پول اندک و ناچیز, چندرغاز.

شنفتن: شنیدن.

شنگول: به حالت نشاط و سر مستی افتادن. سر خوش و نیم مست.

شوراب: آب شور, آب نمک, شورابه.

شیر مرغ گرفته تا جان آدمی زاد ـ از: هر چه بخواهی.

شیر کردن: برانگیختن.

شیر بها: پول یا چیز دیگر که داماد به پدر و مادر عروس دهد, کابین, مهریه.

شیر تو شیر: درهم برهم, هرج و مرج.

شیر خام خورده: خام و غافل و نمک نشناس.

شیرین زبانی: خوش صحبتی, حرف های بامزه زدن و دلنشین سخن گفتن.

شیشة عمر: شیشه ای که جان دیوها را به آن وابسته می دانستند و اگر کسی این شیشه را پیدا می کرد و می شکست دیو در همان لحظه نابود می شد.

شیطان را درس دادن: از شیطان بدجنس تر بودن.

 

ص

صابون به دل خود زدن: با اشتیاق وعدة چیزی را به خود دادن.

صابون به شکم خود مالیدن: صابون به دل خود زدن.

صاحب اختیار: عنوان و لقبی بود در عهد قاجار.

صاف: یکراست, مستقیم.

صاف کردن: کنایه ای است از اصلاح کردن و تراشیدن موی صورت.

صاف و پوست کنده: صریح, آشکار, رک و بی پرده.

صاف و صوف کردن: صاف کردن.

صحبت به میان آمدن ـ از کسی: به یاد کسی افتادن و دربارة او حرف زدن.

صحبت کردن ـ از کسی: به یاد کسی افتادن و دربارة او حرف زدن.

صحبت چیزی را به میان کشیدن: باب بحث را دربارة چیزی گشودن.

صحبت گرم شدن: گرم شدن گفت و گو.

صحبت گل انداختن: صحبت گرم شدن.

صحیح و سالم: تندرست.

صدای چیزی را در نیاوردن: چیزی را مخفی نگه داشتن, خبری را فاش نکردن.

صدق و صفا: راستی و خلوص.

صرافت چیزی افتادن ـ به: توجه کردن, به یاد آوردن, پی بردن.

صلح و صفا: آشتی کردن, صلح کردن, سازش کردن.

 

ض

در مجموعة چهل قصه کلمه ای که با این حرف شروع شود و نیاز به تعریف داشته باشد نبود.

 

ط

طاقت کسی طاق شدن: به نهایت بی صبری رسیدن.

طلب کردن: خواستن, درخواستن.

طلسم: عمل خارق عادت که مبداء آن را قوای فعالة آسمانی و قوای منفعلة زمینی دانند و بدان امور عجیب و غریب پدید آورند.

طول دادن: در انجام کاری درنگ کردن و آن را با تأنی انجام دادن.

طول کشیدن: طولانی شدن, مدتی بیش از حد انتظار منتظر ماندن.

طی کردن: در بهای مزد کاری توافق کردن.

 

ظ

در مجموعة چهل قصه کلمه ای که با این حرف شروع شود و نیاز به تعریف داشته باشد نبود.

 

ع

عاجز: ناتوان, بسیار خسته, علیل.

عاصی شدن: عصیان کردن, تمرد کردن, نافرمان شدن.

عاید شدن: نصیب شدن چیزی کسی را.

عباسی: واحد پول که در زمان شاه عباس رایج شد.

عبور کسی به جایی افتادن: تصادفاً از جایی گذشتن.

عجالتاً: اکنون, حالا, فعلاً.

عجز و لابه: با گریه و زاری طلب کمک کردن.

عده: مدتی که زن پس از طلاق یا فوت شوهر نباید شوهر کند.

عرعر: آواز خر.

عرقچین: نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه گذارند و یا به تنهایی در خانه به سر نهند.

عزیز دردانه: کسی که پدر و مادر و قوم و خویش ها بیش از حد او را مورد محبت و نوازش قرار دهند.

عق: استفراق.

عقب کشیدن: پس رفتن, قدم بازپس گذاشتن.

عقدکنان: رسم و ممجلس خطبه کردن عروس.

عقل از سر کسی پریدن: دیوانه شدن.

عقل خود را از دست دادن: دیوانه شدن, خوب و بد را از هم نشخیص ندادن.

عقل سر هم کردن: همفکری کردن, مشورت کردن.

عقل کسی به جایی نرسیدن: در حل مشکلی درماندن.

عقل کسی پار سنگ برداشتن: خل بودن, دیوانه وار بودن, نقصان عقل داشتن, بی خرد بودن, گولی.

عقل کسی پار سنگ بردن: عقل کسی پار سنگ برداشتن.

عقل کسی قد ندادن: توانایی حل مشکلی را نداشتن.

عمارت: ساختمان.

عوض دادن: پاداش دادن.

عهد کردن: پیمان کردن, شرط کردن.

عیش دنیا را کردن: خوشگذرانی کردن.

 

غ

غار و غور: صدایی که از زور گرسنگی یا بد غذایی در شکم ایجاد شود.

غازه: گلگونه, بزک.

غالیه: بوی خوشی است که مرکب از مشک و عنبر و جز آن به رنگ سیاه که موی را بدان خضاب کنند.

غربتی: کولی, قرشمال.

غرق بوسه کردن: بسیار بوسیدن.

غرق خواب: در خواب سنگین فرو رفته.

غزل خداحافظی: مرگ.

غزل خداحافظی را خواندن: مردن, فوت شدن, درگذشتن.

غش و ضعف رفتن ـ برای کسی: شیفته و شیدای او بودن.

غش کردن: بیهوش شدن, مدهوش گردیدن.

غلامزاده: در تعارف و در پیش بزرگان از فرزند خود بدین کلمه تعبیر آورند.

غلط کردن: سخت پشیمان بودن.

غلفتی: یک پارچه, کامل.

غمزة شتری: ناز و غمزة ناشیانه و اغراق آمیز.

غوطه خوردن: فرو رفتن در آب, غوطه زدن.

غوغا بر پا بودن: فتنه و آشوب بودن.

غیب زدن: ناگهان ناپدید شدن.

غیرت به خرج دادن: به غیرت افتادن, تحریک شدن برای حفظ شرف یا حفظ جان.

غیرتی: آنکه به حفظ ناموش و آبرو و شرف خود بکوشد.

 

ف

فال نیک گرفتن ـ به: به شگون گرفتن, امری را خوب دانستن و از انجام آن نهراسیدن.

فت و فراوان: بسیار زیاد.

فراش: خدمتکار, پیشخدمت.

فراق: جدایی, دوری.

فرنگ: کشورهای اروپایی.

فضولی: دخالت بی مورد در کار و زندگی دیگران.

فعلگی: مزدوری, کارگری, فعله بودن.

فکر ماندن: با شگفتی و تردید در فکر فرو رفتن.

فکری کردن ـ برای کسی: برای کمک به کسی چاره اندیشیدن.

فک و فامیل: خویشاوند.

فلاکت: بدبختی.

فلاکت افتادن ـ به: به نکبت و بدبختی دچار شدن.

فلان: شخص غیر معلوم.

فلان فلان شده: چنین و چنان شده, خلاصه ای از چندین فحش و نفرین.

فلانی: فلان.

فن و فوت: فوت و فن.

فوت و فن: اسرار نهفته و اصول اساسی هر کار.

فی الفور: تند, سریع.

فیصله پیدا کردن: فیصله یافتن, حل و فصل شدن امور.

 

ق

قابل: شایسته, سزاوار.

قابله: زنی که بچه زایاند, ماما.

قاپ زدن: چیزی را تر و فرز ربودن.

قاپ کسی را دزدیدن: با نیرنگ کسی را تحت نفوذ خود درآوردن, نظر مساعد کسی را به خود جلب کردن و او را به قبول نظر خود وادار کردن, خود را طرف لطف و محبت کسی قرار دادن.

قاپیدن: ربودن با جلدی و چابکی.

قاچ قاچ: ترک ترک, چیزی که همه جای آن ترک خورده و شکاف برداشته باشد, قطعه قطعه.

قاطی شدن: درهم ریخته شدن, به هم ریختن.

قال قضیه را کندن: مشکلی را حل کردن, جدل و بحث را به نحو مطلوب تمام کردن.

قایم شدن: مخفی شدن, پنهان شدن.

قباحت داشتن: زشتی و رسوایی داشتن, عیب و بدی به حساب آمدن.

قبض روح شدن: مردن, جان باختن.

قبلة عالم: در خطاب به پادشاه چنین می گفتند.

قبول کردن: پذیرفتن.

قحط بودن: کمیاب شدن چیزی.

قدک: جامة کرباسی رنگین.

قد کشیدن: رشد کردن, افزوده شدن به طول شخص.

قدم رنجه کردن / فرمودن: قبول زحمت کردن, روان شدن.

قدم روی چشم: تعارفی است که به مهمان کنند.

قد و بالا: قامت.

قد و قواره: اندام, قامت.

قدیم و ندیم: گذشتة دور, قدیم.

قرابه: ظرف شیشه ای بزرگ.

قرار گذاشتن: وقتی را برای انجام کاری یا ملاقاتی معین کردن.

قرار مدار: قرار و مدار.

قرار و مدار: بند و بست, شرط, پیمان.

قراول: سربازی که در محلی معین نگهبانی دهد, نگاهبان.

قرب: مرتبه, منزلت.

قربان کسی رفتن: اظهار محبت و علاقه و فروتنی نسبت به کسی کردن.

قر و غمزه آمدن: ادا و اطوار آمدن. اشکال تراشی کردن.

قر و قمبیل آمدن: ادا و اطوار درآوردن, قر و غربیله آمدن.

قسمت: بهره, نصیب, سرنوشت.

قصب: پارچة زربفت.

قصة خود را گفتن: شرح و حال خود را بیان کردن.

قضا ـ از: اتفاقاً.

قطار: صف, ردیف.

قفل زبان کسی وا شدن: زبان باز کردن.

قلاب سنگ: وسیله ای که با آن سنگ می پرانند, فلاخن.

قلاده: گردن بند (معمولاً برای سگ).

قلپ: جرعة آب.

قل خوردن: غلتیدن و چرخیدن به دور خود و به این ترتیب راه پیمودن.

قل دادن: غلتانیدن و چرخانیدن چیزی.

قلدر: زورگو, کسی که حرف حساب سرش نمی شود و حق دیگران را پامال می کند.

قلقلک: خارش دادن برخی اعضای بدن به طوری که صاحب آن اعضا سخت به خنده بیفتد.

قلمبه: چیزی برجسته و معمولاً کروی شکل.

قلندر: درویش بی قید در پوشاک و خوراک و طاعات و عبادات.

قنداق: قسمت چوبی ته تفنگ.

قوروق کردن: خلوت کردن جایی برای آمدن کسی و جلوگیری کردن از ورود دیگران به آنجا.

قوم و خویش: خویشاوند.

قیام و قیامت: آخر زمان.

قیقاج رفتن: اریب رفتن, زیگزاگ رفتن.

قی کردن: بالا آوردن, استفراغ کردن.



  

87/7/8
7:6 ص

فرهنگ اصطلاحات

داد و بی داد: هیاهو, جار و جنجال.

داد بی داد ـ ای: کلامی است که هنگام تأثر از چیزی یا حسرت و افسوس بر چیزی به زبان می آورند.

داد و قال: داد و بی داد.

دار دنیا: جهانی که در آن هستیم, عالم مادی.

دار و ندار: کل دارایی, مجموع تمول و ثروت و قرض ها, تمام هستی و مایملک.

داغ به دل کسی گذاشتن: کسی را غصه دار کردن, کسی را با کشتن یکی از عزیزان او عزادار کردن.

داغ چیزی به دل کسی ماندن: آرزوی چیزی را داشتن و بدان نرسیدن.

داغ دیدن: مصیبت مرگ فرزند یا عزیزی را تحمل کردن و شاهد آن بودن.

داغ کسی را تازه کردن: از مصیبت و اندوه خود گفتن و شنونده را به یاد مصیبت و اندوهش انداختن.

دانه به دانه: یک به یک.

دایه: کسی که از کودک پرستاری کند و او را پرورش دهد. پرستار.

دبدبه: بزرگی, عظمت, شأن, شکوه.

دبیت: نوعی پارچة نخی که غالباً آن را آستر لباس کنند.

دخل: درآمد, بهره وری.

دخل داشتن: ربط داشتن, مربوط بودن.

دده: کنیز سیاه. کنیزی که کودکان را بزرگ کند.

در و آن در حرف زدن ـ از این: از همه چیز و همه کس سخن گفتن, گپ زدن.

در و آن در زدن ـ این: تلاش و تقلا کردن, کوشش همه جانبه و فوق العاده برای به انجام رساندن کاری.

دری زدن ـ به هر: به هر کس یا هر جایی که از آن امید یاری می رود متوسل شدن.

درآوردن: بیرون آوردن.

دراز به دراز: تعبیری است طنز آمیز برای کسی که زمانی طولانی دراز کشیده و خوابیده باشد.

دراز به دراز خوابیدن: تخت خوابیدن.

درافتادن: مبارزه کردن, دشمنی کردن.

درب داغان: پریشان, خرد, متلاشی, درب و داغان.

در به دری: آوارگی, پریشانی, بی خانمانی.

درخواست کسی تن دادن ـ به: درخواست کسی را با اکراه قبول کردن.

درد خود ساختن ـ با: با مشکلات و غم و غصه های خود کنار آمدن.

درد دل کردن: غم و غصة خود را بازگو کردن.

درد گرفتن: درد زایمان گرفتن.

درد و بلای کسی به جان کسی خوردن: تعبیری است سرزنش آمیز و هنگامی به کار می رود که کسی را با کسی مقایسه کنند که این یکی صفات و خصوصیات آن دیگری را نداشته باشد.

درد سر: مزاحمت, رنج و گرفتاری, سرگردانی.

درد سر درست کردن: ایجاد مزاحمت و گرفتاری کردن.

درز کردن: آشکار شدن, فاش گردیدن.

درسته: کامل, یکجا, یکپارچه.

درشت: بزرگ, حجیم, تنومند.

درق دوروق: صدای خوردن دو چیز به هم.

درم: واحد سکة نقره.

درندشت: وسیع, بی سر و ته.

دروغ باف: آنکه مطالب دروغ را با آب و تاب تمام شرح دهد.

دروغ سر هم کردن: دروغ بافتن, حرف های دروغ جور کردن.

درهم برهم: آشفته, شلوغ, پریشان, آمیخته.

دریدن: پاره کردن.

دزد زدن: دستبرد زدن دزد به جایی, مورد سرقت واقع شدن کسی یا جایی.

دزدزده: کسی که دزد مالش را برده است.

دست آمدن ـ به: حاصل شدن.

دست فراموشی سپردن ـ به: از یاد بردن, فراموش کردن.

دست و پای کسی افتادن ـ به: با عجز و التماس تقاضای رحم کردن.

دست از پا درازتر داشتن: تهی دست برگشتن.

دست از دل کسی برداشتن: کسی را به حال خود گذاشتن.

دست از سر کسی برداشتن: دیگر مزاحم کسی نشدن.

دست انداختن: ریشخند کردن, مسخره کردن.

دست بر چشم گذاشتن: نشانه ای است از اطاعت, فرمانبرداری کردن.

دست به آب رساندن / رفتن: به مستراح رفتن, به دستشویی رفتن.

دست به دامن کسی شدن: به او پناه بردن, به کسی متوسل شدن.

دست به دست دادن: رسمی است در عروسی و در شب زفاف که بزرگ خانواده یا پدر عروس یا داماد در حجله دست عروس را در دست داماد می نهد و آن ها را به حال خود می گذارد.

دست به دست دادن: متحد شدن.

دست به دل کسی گذاشتن: با یادآوری خاطره ای رنج آور کسی را افسرده و آزرده ساختن.

دست به سر کردن: کسی را که مزاحم است به بهانة انجام کاری بیرون فرستادن, او را رد کردن.

دست به سر و روی کسی کشیدن: کسی را اندک نوازشی کردن.

دست به سیاه و سفید نزدن: به هیچ گونه کاری نپرداختن, ابداً کاری نکردن.

دست تنگ بودن: در مضیقة مالی بودن.

دست خالی برگرداندن: مأیوس برگرداندن, ناامید کردن.

دست روی دست گذاشتن: عاطل ماندن, بدون کاری و عملی در راه مقصود وقت گذراندن.

دست کسی به دهانش رسیدن: از فقر درآمدن, اندک درآمدی داشتن.

دست کسی را خواندن: اندیشة او را دریافتن.

دست کسی را رد کردن: تعارف کسی را نپذیرفتن.

دست کم گرفتن: حقیر و خرد شمردن, اهمیت ندادن.

دست نگه داشتن: توقف کردن در انجام کاری, معطل شدن و منتظر ماندن, اجرای کاری را به علتی معوق گذاشتن.

دست و پا کردن: چیزی را با تلاش و تقلا یا به نیروی فکر و تدبیر فراهم آوردن.

دست و پای خود را گم کردن: موقعیت خود را فراموش کردن, هول شدن.

دست و پای کسی شل شدن: به چیزی طمع بستن.

دست و پنجه نرم کردن: درگیر بودن, مقابله کردن.

دست خوردن ـ رو: فریب خوردن.

دست و دلبازی: جوانمردی, بخشندگی, سخاوت.

دست آخر: بار آخر, نوبت نهایی, سرانجام, آخر کار.

دستبرد زدن: دزدیدن, غارت کردن.

دست بر قضا: ناگهان, از قضا, به طور غیر مترقب و نامنتظر.

دستپاچگی: شتاب زدگی.

دستپاچه: شتابزده, عجول.

دستپاچه شدن: مضطرب شدن, ناراحت شدن و اعتدال فکر را از دست دادن.

دست خالی: تهی دست.

دست کم: حداقل.

دستگیر شدن: مفهوم و معلوم او گشتن, پی بردن, متوجه شدن, دریافتن.

دست نخورده: همان طور که بود, چنان که نهاده باشند.

دست و پا چلفتی: بی عرضه, نالایق, بی دست و پا.

دستی دستی: عمداً, به دست خود, آگاهانه.

دعوا داشتن: سر جنگ و ستیز داشتن.

دعوا شدن: به علتی جنگ و جدال و خصومت کردن.

دغل: نابکار, حیله گر, کسی که چیزی را برای گمراهی تغییر دهد.

دفع کردن: دور کردن.

دق دل: کینه, دلخوری, دشمنی, با کسی دشمنی پنهانی و کینة کهنه داشتن.

دق دل خود را درآوردن: انتقام گرفتن, عصبانیت خود را متوجه شخصی کردن, تلافی کردن.

دق دل خود را سر کسی خالی کردن: دق دل خود را درآوردن.

دق کردن: از غصه مردن.

دق مرگ شدن: از فرط غم و غصه مردن.

دل و جان ـ از: با علاقة بسیار.

دل بردن ـ از کسی: دلربایی کردن از او, دل ربودن.

دل کسی را خالی کردن ـ توی: ترس به دل کسی انداختن.

دل کسی جا کردن ـ خود را در: دیگری را به خود علاقه مند کردن.

دل از دست رفتن: عاشق شدن, دلباختن.

دل به کار دادن: به کار علاقه نشان دادن.

دل به هم خوردن: آشوب شدن مزاج, به هم خوردن حال شخص.

ل پر داشتن: کینة بسیار داشتن.

دل دادن و قلوه گرفتن: با اشتیاق گرم گفت و گو بودن, راز و نیاز کردن.

دل داشتن: جرئت داشتن, شهامت داشتن, دلیر بودن.

دل در دام کسی داشتن: عاشق بودن.

دل دل کردن: تردید داشتن, دو دلی و بی تصمیمی, مردد بودن در اقدام به کاری یا دست بازداشتن از آن.

دل سوختن: ترحم آوردن, رحم کردن.

دل سوختن: غمگین شدن, اندوهناک شدن.

دل سوزاندن: ترحم آوردن, رحم کردن.

دل کسی از تنهایی یا غصه ترکیدن: از تنهایی یا غصه به تنگ آمدن.

دل کسی به دنبال چیزی بودن: آرزوی دست یافتن به آن را داشتن.

دل کسی را به دست آوردن: کسی را با خود همراه کردن, کسی را با نیکی و محبت از خود خشنود کردن.

دل کسی را شکستن: کسی را آزردن.

دل کسی سبک شدن: احساس آسودگی خیال به کسی دست دادن.

دل کسی ضعف رفتن: احساس گرسنگی شدید کردن.

دل کسی قرص شدن: اطمینان حاصل کردن.

دل کسی قیلی ویلی رفتن: از شادی قند تو دل کسی آب شدن, به چیزی بسیار تمایل داشتن, خوشحال بودن.

دل کسی گواهی دادن: احساس وقوع حادثه ای قبل از وقوع آن.

دل کسی نرم شدن: آرام گرفتن, علاقة خود را به پذیرش حرف یا کاری نشان دادن.

دل کندن: دست کشیدن, رها کردن. با اندوه چیزی یا کسی را ترک کردن.

دل نگران شدن: پریشان خاطر شدن.

دلبند: عزیز, دوست داشتنی.

دل پیچه: دل درد, زور نشستن به دل و روده در نتیجة بیماری های دستگاه گوارش.

دلچسب: دلپذیر, مقبول.

دلخور: رنجیده, آزرده.

دلداری دادن: تسلی دادن, تسلیت گفتن, مایة دلخوشی کسی را با اندرز و نصیحت فراهم کردن و از غم و اندوه او کاستن, کسی را تشویق کردن و بر جرئت او در اقدام به کاری افزودن.

دلواپسی: نگرانی و اضطراب, انتظار آمیخته با ترس و دلهره.

دل و دماغ: نشاط, شور و اشتیاق.

دله: پیت حلبی.

دله دزد: دزدی که به دزدیدن چیزهای کم بها قانع باشد.

دم ـ از: همگی, تمامی, کلاً.

دم: کنار, لبه.

دم اردکی: سر و زلف شبیه به دم اردک.

دم به تله ندادن: گیر نیفتادن, با احتیاط رفتار کردن.

دم دما: نزدیک, حدود, حوالی.

دمر: سر و ته.

دم کشیدن: رسیدن و پختن چیزی که آن را دم کرده باشند.

دم و دستگاه: تجمل, ثروت, مکنت, شکوه و جلال و بیا و برو.

دنبال سه شاهی صنار دویدن: برای به دست آوردن پول اندک تقلای بسیار کردن.

دنبال کسی افتادن: کسی را تعقیب کردن و از او غافل نشدن.

دنج: جای خلوت و بی مزاحم, جای آرام و مطمئن و خالی از اغیار.

دندان روی جگر گذاشتن: طاقت آوردن, تحمل کردن, در برابر حادثه ای که باعث آشفتگی است شکیبایی کردن, در برابر درد شدید تاب آوردن.

دنیا رفتن ـ از: مردن.

دنیا آمدن ـ به: زاییده شدن.

دنیا آوردن ـ به: زاییدن, وضع حمل کردن.

دنیا دیده: آزموده, سرد و گرم روزگار چشیده.

دو پا را تو یک کفش کردن ـ هر: به حرف کسی گوش نکردن و رو حرف خود ایستادن, اصرار ورزیدن.

دوا درمان: معالجه و مداوا.

دوبامبی: دو دستی, با دو دست.

دو به شک شدن: مردد شدن, دو دل شدن.

دو پا داشتن, دو پا هم قرض کردن: به چابکی گریختن, به سرعت فرار کردن.

دود از دل کسی بلند شدن: اندوهگین و حیرت زده شدن.

دود از کلة کسی بلند شدن: از تعجب و شگفتی به حالت التهاب آمیزی درآمدن.

دو دستی: با هر دو دست.

دود شدن و به هوا رفتن: ناگهان ناپدید شدن.

دورا دور: دورترها, از دور.

دور زدن: گردش کردن.

دور و بر: اطراف, حوالی.

دور و بر خود لولیدن: وقت تلف کردن.

دور و ور: دور و بر.

دوره کردن: محاصره کردن.

دوری: ظرف غذاخوری پهن و بزرگتر از بشقاب.

دوز و کلک: تهیة مقدمات و طرح نقشه برای انجام کاری متقلبانه, توطئه چیدن.

دوز و کلک سوار کردن / جور کردن: حقه ای تدارک دیدن, توطئه چیدن, مطالبی را خلاف واقع وانمود کردن.

دو لا شدن: خم کردن پشت برای برداشتن چیزی از زمین.

دولت سرا: تعبیری احترام آمیز از خانة کسی.

دهان خود را گرفتن ـ جلو: حرف دل را به زبان نیاوردن.

دهان به دهان شدن: مجادله کردن, مشاجره کردن.

دهان به دهان کسی گذاشتن: با دیگری مجادله کردن, با پایین تر از خود بد گفتن و بد شنیدن.

دهان به دهان گشتن: منتشر شدن, پخش شدن.

دین کسی ماندن ـ زیر: زیر قرض کسی ماندن, وام دار کسی شدن.

دیوانگی زدن ـ خود را به: خود را بی عقل نشان دادن.

 

ذ

ذله شدن: به ستوه آمدن, خسته و عاجز شدن.

ذلیل شده: دشنام و نفرینی است.

ذلیل مرده: ذلیل شده.

ذوق زده شدن: از شادی بسیار و ناگهانی بیمار شدن, به خوشحالی ناگهانی و زایدالوصف دچار شدن.

ذوق کردن: خوشحال شدن, شاد شدن.

 

ر

راست راست: بی اعتنا, بی پروا, آشکار و علنی.

راست راستکی: واقعی, حقیقی.

راه به در بردن ـ از: فریب دادن, گول زدن, اغوا کردن.

راه افتادن ـ به: حرکت کردن به سمتی.

راه انداختن: ترتیب دادن, ایجاد کردن.

راه خود را گرفتن و رفتن: بی هیچ توجهی به دیگران جایی را ترک کردن.

راهی شدن: روانه شدن, عازم شدن.

راه و رسم: طریق, روش.

راهی: رونده, راه رونده.

رخ کشیدن ـ به: از مزایا و امتیازات و محسنات خود با دیگری حرف زدن و خود را برتر شمردن.

رخام: گونه ای سنگ مرمر شفاف با رگه های قهوه ای و زرد و سبز است و قابلیت صیقل شدن دارد.

رخصت: اجازه.

رخصت دادن: اجازه دادن.

رد: جا, اثر.

رد شدن: عبور کردن, گذشتن.

رد کردن: پس دادن, برگردانیدن و باز فرستادن.

رد کسی را گرفتن: از روی جای پا و سایر آثار کسی را تعقیب کردن.

رزق و روزی: قوت روزانه.

رشتن: ریسیدن, تافتن, تابیدن.

رشته ها را پنبه کردن: کارهای انجام گرفته را بر اثر سهل انگاری خراب کردن.

رشک: تخم شپش.

رضا دادن: راضی شدن, رضا شدن.

رفتن: شبیه بودن.

رفتنی: حرکت کردنی. فناپذیر, مردنی.

رفت و رو: رفت و روب.

رفت و روب: تمیز کردن منزل, خانه تکانی.

رف: طاقچة بلندی که معمولاً بالای صاقچه های معمولی ساخته می شود و لوازمی را که کمتر مورد استعمال دارد در آنجا می گذارند.

رفع و رجوع کردن: حل کردن,‌ فیصله دادن.

رک گویی: با صراحت سخن گفتن, صاف و پوست کنده حرف زدن.

رگ غیرت کسی برخوردن ـ به: غیرتی شدن, به غیرت آمدن.

رمال: فالگیر, آنکه علم رمل داند و بدان عمل کند.

رمبیدن: خراب شدن و بر روی هم ریختن ناگهانی.

رمق: نیرو, توان, جان.

رمل: فنی که به وسیلة آن طالع کسان را به دست آرند و از آینده خبر دهند.

رمل انداختن: فال برآوردن, پیشگویی کردن.

رنگ انداختن: رنگ گرفتن.

روی خود نیاوردن ـ به: اهمیت ندادن, خود را با موضوعی آشنا بیگانه نشان دادن.

رو آمدن: رشد کردن, ترقی کردن.

رو آوردن: مراجعه کردن.

رو کردن: آشکار نمودن, به رخ کشیدن.

روی انجام کاری را نداشتن: از انجام کاری خجالت کشیدن.

روان شدن: راه افتادن.

روانه کردن: حرکت دادن, راهی کردن.

رو به راه: آماده, مهیا, منظم.

رو به راه شدن: بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف, از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه اصلاح و رستگاری درآمدن.

رو به راه کردن: آماده و مهیا کردن.

روده بر شدن: بسیار خندیدن و از شدت خنده بی حال شدن.

روزگار کسی سیاه شدن: بدبخت شدن, بیچاره شدن.

روز مبادا: روز سختی و پریشانی.

روزی: خوراک روزانه, رزق.

رهوار: تندرو, خوش راه.

ریخت: سر و وضع, شکل و قیافه.

ریزه پیزه: ریزه میزه.

ریزه میزه: ریز نقش.

ریسیدن: رشتن.

ریش کسی خندیدن ـ به: استهزا کردن, مسخره کردن.

ریش خود را از چنگ کسی درآوردن: خود را از ظلم و جور کسی رهاندن.

ریگ به کفش داشتن: صادق نبودن.

 

ز

زاغ سیاه کسی را چوب زدن: در نهان مواظب و مراقب رفتار و کردار کسی بودن, کسی را تعقیب کردن و کارهای او را زیر نظر داشتن.

زانوی غم بغل کردن / گرفتن: غصه دار بودن, غصه خوردن.

زبان کسی حرف کشیدن ـ از زیر: با ترفند و زیرکی کسی را به سخن گفتن دربارة موضوع مورد علاقة خود واداشتن و از او اطلاعات کسب کردن.

زبان آمدن ـ به: به زبان آوردن.

زبان آوردن ـ به: سخن گفتن, حرف زدن.

زبان بازکردن: توانایی حرف زدن پیدا کردن, به حرف درآمدن.

زبان در دهان چرخاندن: حرف زدن, سخن گفتن.

زبان کسی را باز کردن: کسی را به حرف آوردن.

زبان وا کردن: به حرف آوردن.

زبان بازی: چرب زبانی, لفاظی, چاپلوسی, چرب سخنی.

زبان بسته: خاموش, ساکت, صامت, صفتی که از روی ترحم به حیوانات یا کودکان یا افراد ناتوان نسبت می دهند.

زبان تلخ: درشت گو, تلخ زبان.

زبان تلخی: درشت گویی, تلخ زبانی, با گفتار خشن دیگران را آزردن.

زبان دراز: گستاخ, جسور, بی پروا, بی ادب.

زبان نفهم: کودن, بی شعور, لجوج.

زبان واکردن: به حرف درآمدن.

زبانه کشیدن: شعله کشیدن.

زبر و زرنگ: چابک و زرنگ, لایق و زیرک.

زحمت دادن به خود: رنج فراوان کشیدن, خود را به زحمت انداختن.

زحمت را کم کردن: رفتن و بیشتر موجب مزاحمت نشدن.

زحمت کشیدن: کار کردن, تلاش بسیار کردن.

زخم زبان: سخن توهین آمیز که دل کسی را بیازارد, نیش زبان.

زخم زبان زدن: نیش زبان زدن, با سخن خود کسی را آزردن.

زدن و خواندن: ساز زدن و آواز خواندن.

زده شدن: متنفر و بیزار شدن, دلزده شدن.

زربفت: پارچه ای که در آن رشته های طلا به کار برده باشند, زرتار.

زرک: ماده ای است از جملة هفت قلم که زنان در آرایش به کار برند.

زرین: طلایی.

زل زدن: خیره نگاه کردن.

زلم زیمبو: لوازم غیر مفید و بیهوده.

زل نگاه کردن: زل زدن.

زلف گذاشتن: موی سر را به صورت زلف درآوردن.

زمین بوسیدن: بوسیدن خاک برای تعظیم کردن.

زمین تا آسمان: بسیار, زیاد.

زمین و زمان: همه چیز.

زن بگیر: کسی که تمایل به ازدواج دارد.

زننده: بد, زشت, نامطبوع.

زوار دررفتن: از کار افتادن, ضعیف و ناتوان شدن.

زوار دررفته: سست و از کار افتاده, پیر و فرسوده, ضعیف.

زوار: کسی که قصد زیارت خانة خدا یا عتبات یا اماکن متبرکه دور دست را داشته باشد یا از سفر زیارتی آمده باشد.

زور آوردن: در تنگنا قرار دادن, در فشار گذاشتن.

زوزه کشیدن: آواز برآوردن گرگ و سگ و شغال و مانند آن.

زهر چشم: نگاه خشم آلود.

زهر چشم از کسی گرفتن: مرعوب کردن, کسی ر در مقابل خطایی که از او سر زده چنان ترساندن که دیگر هرگز جرئت تکرار آن را نداشته باشد.

زهر چشم نشان دادن: ترساندن.

زهره ترک شدن: سخت ترسیدن. از ترس مردن.

زهره آب شدن: بسیار ترسیدن.

زهره را آب کردن: باعث وحشت شدید کسی شدن.

زیادی حرف زدن: حرف های خارج از موضوع و بیرون از حد صلاحیت خویش گفتن.

زیر چشمی: دزدکی, مخفیانه.

زیرش زدن: حاشا کردن, انکار کردن, منکر حرف خود شدن.

زیر و زبر کردن: درهم و برهم کردن, نابود کردن.

 



  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
مردمک ، mar2mak ، a ، Mar2makمردمک ، http://mar2mak.tk/ ، آآ ، رجب ، ایران ، afra ، افتخار ، معجزه ، شیعه ، mar2mak.parsiblog.com ، نماز توبه ، نماز مشکل گشا ، نوح ، نوروز ، نوروز یک جشن ملی ، هدیه خدا ، هر چه بنده بخواهد اجابت می­شود. ، هرگاه بنده ای مرا بخواند ، هزار راز ، هفت قانون معنوی موفقیتmar2mak مردمک ، هفده ربی ، همانند سیب باش ، وامان از غش ، وبلاگ مردمک ، ورسیدن به ارزو ها ، وصیت نامه داریوش هخامنش ، وصیت نامه مولانا ، وصـیـت نامـه ی داریـوش کـبـیـر ، وولادت امام رضا ، یاد گرفتم که ، یک سکوت ، کارمندان ایده‌های خوب ندارند ، کارنامه مدرسه ، کسی واقعا خدا را دوست دارد ، کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمی برد! ، کلیپ ولادت امام رضا علیه السلام کلیپ ولادت امام رضا علیه السلام ، mardomak ، آ َAصمصام در مجلس نیایش ، شیفتگان شریعت علمی علوی ، صدای تاختن ، صدای شکستن اقتصاد ایران ، ضد وهابیت ، عاقبت کار ، عالم ، عباس ، عبدالعظیم ثواب زیارت ، عزت نفس ، عشق ، عطشان ، عظمت ، علامت @ ، علت پیشرفت ژاپنی‌ها را بدانید ، علم ، علی ، علی مولود کعبه ، عوامل عمده شکست مدیریت mar2mak ، عیسیی ، فراموش ، فردوسی و حب اهل بیت ، فرشته ها زن هستند ، فروش کوکاکولا در خاورمیانه ، فقر ، فهمیدن ، قابوس‌نامه ، قاتل حضرت زهرا کیست؟ ، قدر یک سیب ، قدم اول ، قرائت ، قصه عادت ، قلب ، قلب مومن جزیره خضراء است ... ، قیصر روم ، کبوتر ، کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ ، کسی که می خواهد اهل معرفت شود ، کلاغ و طوطی ، کلمات کلیدی: ، کهن ، کویر ، گرگ ، گریه کن ، گزیده یی از قابوسنامه ، لایق ، لیلة الرغائب ، لیلی مجنون ، ماجرای اسب ابی و لاک پشت(کمتر زچوبی نیستی....) ، مانع موفقیت ، مبادا رها کنی ، مترسک ، متفاوت ، محرم ، مدیران اسباب بازیهای جدید نمیخرند ، مدیران اشتباه نمیکنند ، مدیران روزنامه نمیخوانند، ، مدیران فراموش نمیکنند ، مدیران نمیخوابند ، مرحوم قاضی (ره) و حضرت امام خمینی (ره) ، معجزه زندیگیت ، معلم مردمک mar2mak ، معلول ، مکه ، مناظره میان (شیخ مفید )و عالم سنی ، منهج الصادقین ، مهمان خدا ، موبایل زدگی در ایران ، موسم است،حج کن! ، موعظه آیت الله جوادی آملی ، مولود کعبه ، موهبت الهی ، میلاد ، میلاد پیامبر مهربانی ، نابودگر ، ناتوانی شاه ، نخستین روز امامت امام عصر علیه السلام ، نذر آرایشگر ، نقش انگشتر ، نماز امام رضا... ، آخرین کلمات ، آدم کربلا ، آزادی ، آفرین به حسادت! ، آن ها به جبهه رفتند ، اینها شدند طلبکار ، آنجا بهشت نیست، دوزخ است. ، آیا میدانید: ، اا ، ابولفظل ، ارزش ، از امام هادی(ع) نقل شده است ، از قیود ، ازادی ، مردمک وبلاک ، مردمک وبلاگ ، مردمک ، مردمک mar2mak ، مردمک چشم ، مردمک، اهل آسمون، رحم، اهل زمین، mar2ma.tk ، مشکل فضا یی ، مشکلات زندگی ، مصر ، افتخار شیعه ، السلام علیک یا غریب الغربا السلام علیک یا علی ‌بن ‌موسی‌ ا ، المتمسکین بولایت امیر المومنین علی ابن ابیطالب (ع) ، امام حسن ، امام حسین از دیدگاه افراد مشهور ، امام رضا ، امام زمان ، امام صادق ، امام صادق ادعای دوستی ، امام محمر باقر ، امروز ، امن ، انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم است: ، او چه کسی ، اولین لعن کنندگان به آن دو اهل بیت بودند ,وبلاگ مردمکmar2mak, ، ایا ظاهر شما به کارتان صدمه می زند؟مردمک mar2mak مردمک ، ، Aآ کوچک کردن دنیا ، f ، َmar2mak ، mar2mak با 8 سوال در مورد حیوانات خود را بشناسید! ، mar2mak بوی محرم می آید ، ‌ علی ، "این الرجبیون" ، "نوروزتان نوروح باد " ، .parsiblog ، ? نکته‌ای که در نو‌آوری شرکت گوگل ، ،حجاب/ بهشت وحور/مناجات/مردمکmar2mak// ، 10 نکته مهم جهت حفظ آراستگی یک مرد مردمک mar2mak ، 10 کلید طلائی برای خلق زندگی ای که آرزویش دارید ,مردمکmar2mak ، 13 رجب ، رزق وروزی ، رستم ، رسم خوردن ماهی در شب نوروز ، رنگ دروغ ، روانشناسی رنگ‌ها mar2mak مردمک ، روزی دادی رایگان بیامورز رایگان که توخدایی نه بازرگان دانایی ده ، روزی نیز دهد ، ریسک ، زبان عربی ، زسفیر سابق انگلیس ، زمان زیادی نداری ، زندگی یک گل سرخ است ، زیبایی رایگان است مردمک mar2mak ، سال 2012 چه بر سر زمین خواهد آمد؟ ، سالروز شکافتن هر ساله ی کعبه مبارک باد ، ستاره ، سرنوشت برگ ، سعی ، سفید ، سوتک ، سوره حمد ، سیاه وسفید ، ش ، شاخه ی حیات ، شاگرد و راهب پیر ، شب یلدا ، شتر مرغی ، شجاعت ادامه دادن زندگی ، شرم ، شروع بلا ، شعبان ، شفاعت بی حد ومرزحضرت زهرا/مردمک/http://mar2mak.tk/ ، شکاف کعبه ، شگرد آیت‌الله مدرس برای کسب در آمد ، شما خدا هستید ، شمع ، شهادت پیامبر اکرم ص ، شهید ، شور ، شیرجه ، بدون شرح ، بزرگترین حکمت چیست ، بسم الله الرحمن الرحیم ، بندگان نیک خدا ، به طفیل ذوات مقدس محمد ، ایلیا ، شبر ، شبیر و فاطمه علیهم السلام ، بهترین راه ، بهشت در روح ، بوی محرم می آید ، بی نیازی ، بیل گیتس و جنرال موتورز ، پشتکار ، پنج کار برای دوری از گناه ، پند حکیانه در باب مشارکت با نزدیکان ، ت ، تئوری 30 دقیقه ایmar2mak ، تا بهشت دو قدم راه ، تاثیر سوره حمد ، تحیت بر ملائکه ، تست جدید روانشناسی با 8 سوال در مورد حیوانات خود را بشناسید! ، تشابه ذهن احمق و مردمک چشم ، تشکر به معنای حقیقی بی ریا خالص ، تفسیر امام رضا (ع) از قرآن کری ، تلاش ، تنها یک موعظه ، تنهایی ، تولد ، ثواب ، جان ، جایگاه ، جرم چیدن گل ، جواز بهشت ، چتر لطف و مرحمت الهی ، چرا آدمى گاهى مطالبى را که مى داند به یاد نمى آورد. ، چرا به غرق گناه شدن خوشنود شدیم ، چشمه ، چفیه ، چه کسی یا کسانی وموجبات شهادتش را فراهم کردند ، چو بیشه تهی ماند از نره شیر ، حب علی(ع) ، حجاب درایین زرتشت ، حداقل شرط لازم برای موفقیت . ، حدیث امام رضا(ع) ، حرفهایی برای نگفتن ، حضرت زهرا ، حضرت زینب کبری :روز پرستار :فرشتگان سفید پوش ، حضرت علی اکبر علیه السلام ، حکایتی از آیت الله قاضی و آیت الله خوئی ، حمد سوره حمد نماز صبح ، حکمت خدا ، خدا را دوست دارم ، ، خدا همه جا هست ، خری در چاه // ، خسته آور ، خطر ، خورشید ، داستان دختر نمرود و حضرت ایراهیم علیه‌السلام و آتش ، داستان مداد ، داستان مدیریتی ، دانشگاه استنفورد ، دانشنامه رشد ، دانه عشق ، دختر خانم ودو راهب ، در بسته باز کردن ، دروازه بهشت ، دریا ، دست هایی مقدس ، دعا از نیزه کارگرتر اس ، دل ، دلیل تنهایی ما... ، ده روش غلط مدیریت مردمک mar2mak ، دو تیپ افراد سازمانی ، دیار قوم لوط ، دیروز امروز خدا بخیر کنه فردا را ، دین و مذهب جن : ، دیوار شیشه‌اى ، دیوانه ، ذهن ، ذهن احمق ، راز موفقیت ، راز موفقیت در زندگی ، رازی نهان ، راه نجات mar2makمردمک ،
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ